-
سلامی پاییزی و .....
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 22:40
سلاممم سلام صبر آرام ابرها پاقدم باران و برگها شهریار شاعرانگی های بی دریغ سلام خش خش خواب درختها پادشاه فصلها... آخ که اگر هجوم این بغضها امان کلمات را نمی برید... برایتان می گفتم خوش به حال من، که نگاهم به آسمان است و گوشم به آوای زمین، رخوت تمام تابستان را گذرانده ام و حالا پیش پای پاییز واژه می ریزم خوش آمدید...
-
حلول ماه رمضان در راه است برخیز...
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 20:52
به نام آنکه معبود است و معشوق گناهم را پوشاندی . گمان بردم فراموشم کردی به جای آنکه من خجلت زده باشم ؛؛ تو حیا کردی گفتی برگرد ؛؛ سر سختی کردم ؛ برنگشتم داشتم می رفتم ؛؛ افسار گسیخته و رها . میرفتم به سمت جهنم پر شتاب و تیز طوری که شیطان هم انگشت شگفتی به دهان برده بود اما... تا ((( ندای ربنا ))) آمد دلم لرزید .سفره...
-
وقت اگر داری...
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 14:46
تا یه مدت این آخرین خط خطی های یه ذهن خاک خورده خواهد بود وقت اگر داری ... وقت اگر داری بگوید این ندای بی صدا، نازنینم با تو از درد شب بی انتها ... زجه ئ سرخورده و بغض گره گیر گلو ، لحظه ای بنشین بگویم قصه ام را مو به مو . قصه تکراری شبهای درد و انتظار ، قصه ئ تلخ نگاهی مانده بر در بی قرار . قصه ئ این دل که امشب باز...
-
حکایتی نو ...
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 20:15
خانه ام بی آتش دستهایم بی حس و نگاهم نگران می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب!!! راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده... پیکر نازک تنها قلمم ؛زیر آوار غم و درد ببین خرد شده! می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس... می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس! من دگر خسته شدم.. راست...
-
و اما عشق...
جمعه 2 شهریورماه سال 1386 11:19
و اما عشق همان قصه ی تکراری دوباره مرا به خاک انداخت و اما درد دوباره به دنبال عشق آمد؛ بر ویرانه ام چنبره زد و اما غم ویرانه ام را چراغان کرده است؛ با فانوس های اشک و اما دوباره عشق همین که به پا خیزم به جستجویش خواهم رفت و به تو میگویم ... که من عاشق این حریف قدرم؛ عاشق عشقم وهیچگاه توقع آوازهای پرشور ندارم، چرا که...
-
من و مسافری از جنس آینه
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 09:02
نه خیال فردا را خواهم؛ نه توبه ی امروز را و نه گناه دیروز را نه گذر لحظه؛ نه بازی های زمانه؛ هیچکدام مرا نشکست اما باز میگویند مجرمم چرا؟؟؟ راستی مسافر دستانم با چند دکمه ی پیراهنت عجین شد؟ پاهایم چند آرزویت را له کرد؟ چشمانم چند خوابت را آشفته کرد؟ راستی مسافر :وقتی زیر شلاق درد بودی چند باده به سلامتی من نوشیدی؟ چند...
-
روز کذایی...
شنبه 20 مردادماه سال 1386 10:35
سر انجام آن روز کذایی از راه رسید؛؛روز مکافات البته از نوع دنیوی به گناهی مجازاتمان کردند که مضحک بود و تلخ ، گفتند بی گناهی هم گناه است. این حکایت نویس را هم مجازات کردند.ولی خوشحالم از این نظر که.... آرامش خاکستری ام دوباره همراه من است آرامشی که در خطوط متروک صحراها نیز نمی توان جست آرامشی که از یک پایان _نه پایان...
-
انتظار...
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 17:15
امشب باز بی قرارم؛بیقرار تر از همیشه چشمانم می سوزد ، گلویم خشک شده؛ انگار تشنه ترینم به دنیا. و وای ، وای از این حس غریبه دیر آشنا انگار قرار است اتفاقی بیفتد. انگار اتفاقی افتاده است نمی دانم چه بگویم ؛ فکر میکردم نباید زیاد سخت باشد ، شاید هم حالا اینقدر سخت شده دلم آشوب است ؛این حس لعنتی ؛ نه چرا لعنتی ؛ شیرین...
-
حرف دل...
پنجشنبه 11 مردادماه سال 1386 08:16
روزگاری رازِ زیبایی زنبق ها را نمی دانستم دستم به دستگیره ی دل سپردن نمی رسید چشم چکامه هایم ضعیف بود! پس با عینکی از جنسِ عشق به آسمان نگاه کردم به باغ و بلوغ .. بوسه و بی حصاری .. آواز! به پولک سرخ ماهی تنگ! به چهره ام در آینه ترک دار! نگاه کردم و دانستم!دانستم که جهان....، کوچکتر از کره درس جغرافی دبستان است دانستم...
-
چه فکر میکنی؟؟؟
یکشنبه 7 مردادماه سال 1386 18:54
فکر میکنی دلم تنگ نمی شود؟ فکر میکنی صدایت اگر نوازشگر دل بی تابم نباشد و موسیقی مهربانیت بر طپشهای قلبم رهبری نکند آرام و قراری دارم؟ فکر میکنی اهمیتی دارد... روباه و پلنگ و گرگ، از جنس شقایق باشند یا از جنس خنجرهای فرصت طلب روزگار؟ فکر میکنی بنفشه ها شبها به جای خالی آفتاب از ماه نور می خرند؟ و گلبرگهایشان را به...
-
دردو دل...
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 22:11
نمیدونم اسمشو چی بذارم؛ درد و دل ؛ گلایه ... ؛ یه جورایی حقایق زندگیمون هم هست ولی... نه میشه منکرش شد نه میشه باهاش کنار اومد طرف صحبتم هم همونی هست که وقتی دلم پره میرم سراغش ،. پس بار الهی؛ شرمسارم ؛ روسیاهم ؛ولی دل خون و پر ضجه آمدم با صد گلایه خداوندا تو در قرآن جاویدت هزاران بار آوردی . این دغل بازان ؛سر انجامی...
-
طلوع...
چهارشنبه 27 تیرماه سال 1386 12:12
دیروز با تمام خوشی ها ؛ دلتنگی ها ؛ حتی ناملایماتش ؛ تمام شد وقتی سپیده دمان ؛؛ خورشید عالم تاب طلوع میکند و به لطف حق؛ روشنی را برایمان به ارمغان می آورد من از ساعتی پیش ؛ بی اختیار به انتظار این طلوع روح نواز نشسته ام .... چشم دوخته ام به بی کران آبی و محو این همه زیبایی ، وقتی قاصدک ها همراه با نسیم صبحگاهی ؛ پیام...
-
دل تنگی...
جمعه 1 تیرماه سال 1386 12:08
بگذار گریه کنم برای عاطفه هایی که به ظاهر هست ؛؛ ولی به واقع نیست و..... دنیایی که انجمن حمایت از حیوانات دارد اما ؛؛انسان پا برهنه و عریان میدود بگذار گریه کنم؛ برای انسانی که کوره راه های مریخ را شناخته است اما هنوز!.... کوچه های دلش را نمی شناسد؛ چه تلخ !! بگذار گریه کنم ؛؛ دلم گرفته؛ همین!
-
باغبان...
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 11:24
باغچه ها خشک شدند؛ باغبان پیر شده ؛همه گلها مردن باغبان پیر شده؛ رسم دنیا این است کس نباشد یارش ؛همه دل ها سنگی باغبان خسته و دل مرده از این شهر و دیار .... با نگاهی پر درد ؛شاهد مردن گلها گشته که چه سان یک به یک و شاخه به شاخه ؛؛خشکند پیر ما هم؛ کم کم؛ گور خود را کنده منتظر بنشسته وبه احوال زمین ؛و به احوال زمان...
-
شمع و پروانه...
جمعه 4 خردادماه سال 1386 15:09
میروم دل مردگی ها را زسر بیرون کنم گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم میروم اما نه تنها ؛ با انیس و همدمم میروم زورق بسازم با انیس و محرمم میروم تا آشیان بر پا کنم با جفت خویش میروم این آشیان را سر به سر گلشن کنم میروم قصری بسازم از صداقت ؛از وفا میروم با عشق این کاشانه را مسکن کنم دوستی نوشت برایم شمعی افروخته به...
-
تصمیم...
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 15:39
به نام آنکه معبود است و معشوق طفلک پر شورم این روز ها باز هوای دلش ابریست براستی نمیدانم دیگر چگونه واژه ها را به بازی بگیرم واژه هایی که چون حبابی رنگین در شب های من میرقصیدند و کبوتر های کلام را درسحر گاهان من به پرواز میکشیدند تا مرهمی باشند برای طفلکم که میخواهد از راز دل بگوید دلتنگم؛؛ دلتنگ خواستن ؛ دلتنگ نوشتن؛...
-
تولدی دوباره...
یکشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1386 12:15
به دیدنت می آیم تا یاسهای خانه ات را به تماشای سکوت شبانه هایم ،مهمان کنم که با نفس یاسهای تو ،لمس تپش های عشق ،خواستنی تر است. شکوه نخواهم کرد؛؛ نه از نا مردمی ها و نه از گم شدن ها. می خواهم برایت از تولدی دوباره بگویم. از طلوعی که به هیچ غروبی پیوند نخواهد خورد. می خواهم نشانی سبز ترین باغ خدا را در گوش تو زمزمه کنم...
-
آغوش...
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1386 16:23
نمی دانم چرا ..اما این روز ها چشمانم همراه با ابر های بهاری میلی برای باریدن ندارند انگار با من غریبه اند ؛؛ با منی که تنها ارمغانم برایشان شوری اشک بود و دیگر هیچ بگمانم بی سبب نیست ؛ آخر من کجا و لطافت و شادابی بهار کجا این روز ها دستنانم هم توانایی همراهیم را ندارند دل درد آشنایم هم؛؛ با من سر ناسازگاری دارد...
-
ساز مخالف...
شنبه 18 فروردینماه سال 1386 15:30
نمیدانم چرا باید چنین ساز مخالف سر کنم یکسر نمیدانم چرا گردونه را وارونه میبینم در این بهر خروشان ... دگر راه نجاتی نیست نمیدانم چرا این چشمه را خشکیده میبینم همه دنیای من شد شک و تردید و فقط یک چیز... و آن اینکه دلی را عاشق و شیدای دلداری نمیبینم چرا باید چنین باشد؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟ زمانی بود ؛کاتب مشق عشق میکرد و دیگر هیچ...
-
...
سهشنبه 7 فروردینماه سال 1386 20:13
به قولی... روزگاری رفت و مردی بر نخواست زین خراب آباد گردی برنخواست دشمنان را دشمنی پیدا نشد دوستان را همنوایی برنخواست هر که چون من گرم خویی پیشه کرد از دلش جز آه سردی برنخواست صد ندا دادیم دشمن سر رسید از میان جمع فردی برنخواست درد م از درمان گذشت و هیچ کس از پی درمان دردم برنخواست و ختم کلام اینکه.... کاش در دهکده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 فروردینماه سال 1386 21:38
سلاممممم خوب که هستین ؟؟؟ تعطیلات خوش میگذره؟؟؟؟؟؟؟؟ راستی یادم رفت عیدتون مبارککککککککککک حالا یه خبر داغ.......... البته از نوع وب لاگی بگمممممممممممم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیگممممممممممممممم بگممممممممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیگمممممممممممممممم حالا چون زیاد اصرار میکنین میگممممممم قابل توجه آقا پسرا و دختر خانومای گل...
-
آخر سال ...
جمعه 25 اسفندماه سال 1385 13:31
سلامممممممممممم یه سلام آخر سال با یه دنیا آرزوی سلامتی برای تک تکتون میخوام زیا دی خوش بین باشم و تا جایی که ممکنه اغراق کنم خوب یک سال گذشت سال خوبی نبود . مرگ عزیزمو دیدم و خیلی پیش آمد های دیگه که بکندی ختم به خیر شد . گذشت و من گذشت زمان رو حس کردم با تمام وجودم . بی خیال خوب یاد گرفتم که بگذرم / یاد گرفتم بشکنم...
-
خدایا...
جمعه 18 اسفندماه سال 1385 20:11
خدایا شاید مرا دیگر فردایی نباشد. پس امروز را به من ببخش تا آنرا در هوای تو سر کنم. شاید دیگر الهامی نباشد تا باز از تو گویم پس بگذار در تکرار سخن آخر بمانم و در جایی که جز من و تو کس دیگری نیست خود را از آن تو بدانم که تو مرا برای خود آفریدی زندگی را با نگاهی بمن آموختی و مرا در مرگ دریافتی و تو با صداقت بمن گفتی...
-
یکم درد و دل....
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 22:27
همگی کم و بیش با این جملات قصار آشنایید ... زندگی رسم خوشایندی نیست / زندگی اجبار است/ لاجرم باید زیست حال من میگویم.... زندگی رسم خوشایندی نیست / زندگی مردن تدریجی ماست زندگی تکرار است / مثل تکرار فصول /مثل تکرار جنون زندگی افسون است / مثل خواب/ مثل خیال گاه پر از عشق و نیاز / گاه پر از نفرت و کین زندگی تدبیر است/ نه...
-
یه نقل نو ...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 19:27
آمدم بازی کنم با واژه ها این بار؛؛با یک نَقل نو حال تو همراه شو؛؛؛ تا گویمت یک نقل نو چون ؛ فقط در قصه می آید همه گفتار نو پس........... یکی بود یکی نبود؛ زیر این گرد کبود دختری مثل پری ؛؛ مثل پری قصه ها چشمایی داشت پر ازامید؛ یه قلبی داشت پرازنیاز این پری قصه ما؛؛ یه غصه داشت!!! غصه اون یه جوری بود؛ که نه میشد گذاشت...
-
نمیدونم ...
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 20:28
بسان آتشی زبانه می کشیدم روزی,آخرین آذوقه هایم سوخت امروز یک انفجار,انهدام و سقوط تمامی روح مرا به تاریک نابودی کشانده است گویی رخسارم نیز جرم گرفته است .همچو کرم شب تاب تاریک پرست و روشنایی آزارم می دهد, بی گمان آشوب درونم ازدحام کوچه بیهوده گی است.خوشبختی مثل نوشیدن تشنه ای از آب لحظه ای بیش نیست. من گم شده ام در...
-
...
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 19:04
دنیا را بد ساخته اند ........ کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد . کسی که تو را دوست می دارد ، تو دوستش نمی داری . اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ، به رسم و آیین ، هرگز به هم نمی رسید و این رنج است . زندگی یعنی این ............. زندگی یعنی سیلی خوردن ........ زندگی یعنی حسرت ........ به پایان...
-
روز من ...
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 21:42
میان این همه خار و خس ؛؛ هنوز هم بوته ی گل سرخ را میبینم!!! باز جای شکرش باقیست؛؛ که اشک چشمانم را می سوزاند و هنوز هم دلم از سر دلتنگی به درد می آید ؛ 17سال پیش در چنین روزی 18 بهمن 68 به لطف ایزد منان روح سبز زندگی در کالبدم دمیده شد ؛؛ گریه های من اشک شوق را به دیدگان مادرم نشاند و چه عاشقانه مرا در آغوش کشید و...
-
حسین...
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 22:02
-
تو را ...
جمعه 29 دیماه سال 1385 13:48
چه باید کرد؟ چه باید گفت؟! اگر در شعر هایم شور و حالی نیست؛ دیگر نیست اگر از آه جان سوزم دلی آتش نمیگیرد الا ای ظلمت سنگین؛؛الا ای رهرو مسکین ! الا ای عابر تنها؛؛الا ای ساقی رسوا .....! چه باید کرد؟؟چه باید گفت؟! ......! چه باید کرد اگر تا انتهای دشتها خالیست؛؛دگر خالیست چه باید کرد اگر با من سرود آشنایی نیست؛؛ دیگر...