حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

داغونم

نمیدونم چرا وقتی دلم میگیره یاد اینجا می افتم ....

روزای خوشی که میگن کی سراغ من میاد ؟؟؟؟؟

ولی وقتی دیدم هنوز کسایی هستن که میان و از ندای 6 سال پیش یاد میکنن یه کوچولو دلم شاد میشه ... ممنونم 

زندگیم رو هواست .... نمیدونم چی کار کنم 


I just kept breathing
hidden my tears