حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حرف دل

 

چه لحظه شیرینی است شنیدن حرف دل و چه آرامش بخش است آن هنگام.
 آن هنگام که عشق خشت اول را می نهد.
 خشت اول را می نهد تا نشانی باشد برای امروز و تکیه گاهی  برای فردا.
 برای فردایی که می آید وهیچ یک را از آن گریزی نیست.
فردایی که امروزت آن را می سازد. فردایی که دلهایی در حسرت آمدنش می سوزند.
چه زیبا می شود آن بنا و زیباتر زمانی که ....

خشت هایش همراه با یاد تنها محبوب شکل گرفته باشد.
چه زیبا می شود آن بنا و زیباتر زمانی که به لرزه درآید...

 چرا که " تنها بنایی که اگر به لرزه درآید ، محکم تر میشود دل است "
کاش می شد فریاد زد: هان ای کسی که در غرفه هایی که عشق را به حراج گذاشته اند
 دلت را محک می زنی، ارزانش مفروش
ارزش و بهای دل بالاتر از این است که به نگاهی آلوده سازیش نگاهی که از روی هوس باشد
که اگر چنین باشد سخت مغبون گشته ای

 

 

 

سلاممممممممممم من اومدممممممم

از اینکه این مدت نتونستم به کسی سر بزنم شرمنده .جبران میکنیم در اولین فرصت

و یک دنیا سپاس از دوستانی که فراموشم نکردن و بهم لطف داشتن

واقعا شرمنده ی همگیتون هستم .

خوشحالم که دوباره میتونم با دوستام باشم .

و..............

هیچ چشمداشتی ندارم از آنان که دوستشان دارم آنان آزادند و رها
حتی اگر تمام دلخوریهای عالم را به یکباره بر سرم خالی کنند.
به دوش خواهم کشید هر آنچه که بر شانه هایم نهادند
خداوندا توانم ده
تا غم های دیگران را بر دوش کشم
و به من یک دنیا شادی عطا کن
تا آنها را میان عزیزانم تقسیم کنم

 

به قول مامی جونم  هم تعالی شما عزیزان ارزوی من . فعلا