حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

یه نقل نو ...

آمدم بازی کنم با واژه ها این بار؛؛با یک نَقل نو

حال تو همراه شو؛؛؛ تا گویمت یک نقل نو

چون ؛ فقط در قصه می آید همه گفتار نو

پس...........

یکی بود یکی نبود؛ زیر این گرد کبود

دختری مثل پری ؛؛ مثل پری قصه ها

چشمایی داشت پر ازامید؛ یه قلبی داشت پرازنیاز

این پری قصه ما؛؛ یه غصه داشت!!!

غصه اون یه جوری بود؛ که نه میشد گذاشت کنار

و نه میشد یه جورایی امیدی داد

یه روزی دور؛ یه قاصدک؛ اومد نشست کنار اون

یواشکی پیغومی رو داد وخودش رفت اون دورا

تا اومدم بهش بگم ؛چی شد؛ چی گفت ؛این قاصدک

یه وقت دیدم؛؛ اون چشم های پر از امید؛ بارونیه

این پری قصه من؛؛ یه وقت دیدم خون میباره

اومد پیشم نشست و گفت؛آهای ندا آخر قصت رسیده

باید ادا کنی ؛همون نذری که کردی اون روزا

نذری براش نوشتم و موندم که حالا چی بگم

اون چشم های پر از امید ؛ اون قلب بی ریا و کین

باید بشه قربونی و خونش بریزه رو زمین

حالا باید ادا کنم اون نذرمو..... ؛

اما اگه خون میباره ؛ اگه دلش غصه داره ؛

یا نمیخواد یاری کنه ؛ فقط یه دلشوره داره؛

اونم اینه .... نمی بینه زمین پاک....

نمی بینه قلب های پاک ؛ نمی بینه عشق ونیاز

منو میگی مونده بودم؛ آخه پری کمک میخواست

راستم میگفت....

دلی که بی کینه باشه ؛ زمینی که پاک باشه؛ دیگه نبود

این جای قصه که رسید؛؛ دیدم دلم تاب نداره

نه میتونم گریه کنم؛ نه اینکه دادی بزنم ؛

قربونی قصه من؛ مونده کجا پر بزنه ؛ آخه پری مسافره

فقط یه راه مونده برام ؛؛ اون چشم های پر از نیاز

اون دل بی کینه و پاک ؛ یه جایی هست که میتونه قربونی شه

آره عزیز؛ بهت میگم تا بدونی؛ پری من کجا باید قربونی شه

توی خیالات محال ؛ توی یه صحن پاک و امن

کنج دل یه طفل ناز ؛؛ یه طفلکی پر از نیاز

حالا میشه تموم کنم ؛ این قصه ی پر از خیال

ای کاش یه روزی هم بیاد؛ دلا بشه پر از نیاز

بعدش یکی یکی بشیم ؛؛قربونیه یه عشق پاک.

حالا شما بهم بگین ؛؛ یعنی میشه اون روز بیاد!؟

راستی نپرس نذرم چی بود ؛ بذار بمونه تو خیال ؛ همین

سایه ی عشق

نمیدونم ...

 

بسان آتشی زبانه می کشیدم روزی,آخرین آذوقه هایم سوخت امروز یک انفجار,انهدام و سقوط تمامی روح مرا به تاریک نابودی کشانده است گویی رخسارم نیز جرم گرفته است .همچو کرم شب تاب تاریک پرست و روشنایی آزارم می دهد, بی گمان آشوب درونم ازدحام کوچه بیهوده گی است.خوشبختی مثل نوشیدن تشنه ای از آب لحظه ای بیش نیست.

من گم شده ام در کویری بی انتها, من نیستم کجا هستم.
تا فراسوی ریشخند من , تا مرز انهدام, تا تحقیر و ترحم فاصله ای نیست.
فریب, واژه ای آشناست, از سالیان دوری همراه من است و دروغ هر قصه خواب...
ای تمام پوچی ها, ای نفس های آلوده , ای همه تفریح های نا سالم ای هرزه ها,دل من سخت شکست, دل من سخت شکست و افسوس که هنوز بیگانه پرستم.

دل من سخت شکست و بر این بی رنگ مهتاب صبور , غبطه می خورم, ای ستاره های ساده مسکوت, ای بی درد های بالغ مغرور, من درد می کشم, به اندازه قطره قطره باران اشک می ریزم و سینه ام معبد مهربان غم ها شده است,کاش می دانستند اینجا هرزه گی معمولی است,عاشقی یک بازی است, مصونیت مرده است, معصیت پا گرفته است,دل من معبر بی عبور خالی است و اینک منگ و مبهوت پیراهن بی نقش سیاهش را به تن خواهد کرد تا برای همیشه به حال خویش به سوگ بنشیند و کسی نمی داند چه معراجی دارد به سوی نیستی دل بیچاره ام و چه آسان بر مزار پوچی خویش می گرید.
قبله ای به رنگ ظلمت و سجاده ای شب گون,رود جاری اشک هایم را به مسیری نا فرجام هدایت می کند.
قبله ای به رنگ شب, نور چشمانم را به سیاهی برده است, سوی نگاهم به تاریکی نشسته است و دلم قبله گم کرده ای تنهاست.
.............................
نمی دانم چرا, آینده می آید که تبدیل به گذشته شود؟!
آینده ای که دیر یا زود می رسد,ما را همراه با خویش به جایی می برد که هرگز نمی دانیم کجاست.

نوشته خودم نیست اما...

...

 

دنیا را بد ساخته اند ........

کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد .

کسی که تو را دوست می دارد ، تو دوستش نمی داری .

اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ،

به رسم و آیین ، هرگز به هم نمی رسید

و این رنج است .

زندگی یعنی این.............

زندگی یعنی سیلی خوردن........

زندگی یعنی حسرت........

به پایان فکر نکن .. ....

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند ..

بگذار پایان تو را غافلگیر کند ......

بازیچه...

روز من ...

میان این همه خار و خس ؛؛ هنوز هم بوته ی گل سرخ را میبینم!!!

باز جای شکرش باقیست؛؛ که اشک چشمانم را می سوزاند و هنوز هم دلم از سر دلتنگی به درد می آید ؛

17سال پیش در چنین روزی 18 بهمن 68 به لطف ایزد منان روح سبز زندگی در کالبدم دمیده شد ؛؛

گریه های من اشک شوق را به دیدگان مادرم نشاند و چه عاشقانه مرا در آغوش کشید و ندایم نامید و همیشه منا دی رحمتم خواند

آری امروز زاد روز من است .یک سال دیگر هم گذشتتتتت و برای من با سال های قبل تفاوت فاحشی داشت؛ چرا که ...

.در همین دنیای مجازی؛ مجالی بود تا بنویسم حرف های دلم؛ که گاه از سر دلتنگی؛ گاه از شوق و زمانی چون کودکی نو پا سرا پا گلایه

و شما همراهان همیشگی تحملم کردید و همراه دلتنگیهایم بودید . همین جا از تک تک عزیزانم کمال تشکر را دارم

و اما سالی که پیش روی من است ....

شروعی دوباره برای درک کرامت یک قطره ی باران ؛ که چه میکند با دل های دریایی

و پرواز در دیاری که پر کشیدن با بال هایی پاک و آبی را به همراه دارد

و من تا هر وقت که زنده ام مدیون خدایم خواهم بود که روح سبز زندگی را در کالبد خاکیم دمید ؛؛

در سرزمینی پا گرفته ام که عشق در برگ برگش جاریست؛؛؛ در آغوش مادر و پدری دلسوز و خانواده ای گرم و صمیمی

سپاس خدای را که به چشمم تقدسی ارزانی داشت که جز زیبایی را نبیند و گوشم نشنود جز سمفونی عشق؛

و قلبم به لرزه در نیاید جز به یاد عشق ؛؛؛پس من باید کسی باشم ؛؛ سرا پا عشق ؛؛ احساس ؛؛ حرف؛ کلمه وو و ....

همه این ها به لطف حق ؛؛ در کالبد شخصیتی ریشه کرده ؛ جان گرفته و بزرگ شده به نام ندا؛؛

حال این ندا ؛؛ با تمام احساس خود و این بار با درایت کامل میگوید...

فردایی خاکستری از آن من است؛؛ سر شار از روح سبز زندگی ؛اگر خدا بخواهد و لطفی به این کمترین نماید

و اما ختم کلام من سخنی با دوستان

و تو ای دوست .. بنویس خاطرات بی زوال را از دیروز ؛ امروز ؛

از فردا چه؛ آیا میتوانی ؟؟؟؟؟

میتوانی مقدر کنی احتمال دیدارمان را در فردایی نه چندان دور؟؟

حال بنویس ؛ نام کوچکم را بزرگ

درست کنار نام خودت همان گونه که من نوشتم

و در خاطرات آینده ات مصور کن که زمانی بوده ام و بوده ای

حال دیدی آینده را هم میتوان نقش زد بر لوح دل به همین سادگی .ولی با این همه ...

فردا روزی دلم برای تک تکتان تنگ میشود که همچون کودکانی معصوم؛؛ پاک و بی ریا...

قهر و ناز هم را تحمل کردیم؛؛ پای درد و دل هم نشستیم و چه بی دریغ مهربانی را نثار دلهایمان کردیم ؛

آری فردا روزی ؛ که کسی با من نیست؛ به یاد خاطرات بی زوالم ؛ به یاد تک تکتان اشک حسرت خواهم ریخت.

و براستی که؛؛ در زندگی حرف هایی هست که فقط باید بلعید و خاطراتی که با گذشت زمان فراموش نمیشود هرگز . همین