حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

پاسخ...

نوشتم خسته ام و ره گم کرده در کوچه های مه آلود...... نوشتید خود خواستم

نوشتم حتی ذره ای نور نمیبینم.هم صدایی ندارم....نوشتید تامل باید!!!

نوشتم ارمغان من تنهایی وسکوت است وبی کسی ....نوشتید خود خواستم

نوشتید رهگذری هستم در کو چه های دلتنگی....

نوشتید خود خواستم ووووووخود کردم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ایا گمان کرده اید دیوانه ام یا سوار بر زورقی از خیال کدام یک

آیا زخمی روزگار بودن آیا شاهد جدایی ها بودن ایا بی گناه کیفر دیدن..بس نیست؟؟؟

گفتم منصف باشیدو بنگرید که راهیان کوچه های غربت کم نیستند

تنها.... دلشکسته.... مغموم....

نا کجا آباد من زیاد دور نیست می دانید کجاست؟؟ انتهای کوچه عشق....

نشانی میخواهید؟؟؟پس بر لوح دل بنگارید این نشانی را

آخر فردا روزی شاید همراه شدید......

هر کجا بومی آواز سر داد..هر کجا ویرانه ای دیدید...هر کجا تاریکی مطلق حاکم بود...

بدانید به بن بست عشق رسیده اید و مطمئن باشید باز گشتی نخواهید داشت

آخر تکه سنگی که در سینه ها هست مجالی برای پیدا کردنتان نمیدهد

آه از این بی داد ...داد از این دل...وای ازاین عشق........

با تمام ظلمی که در حقم کرد هنوز هم عاشقم

عاشق عشق فقط عشق و دیگر هیچ

به آسمان مینگرم و دست به دامان معبود خود میشوم و با تمام وجود فریاد می زنم...

بار الهی..رحیما...این سینه پر درد می طلبد عاشقی را پس ارزانیش دار....

ای که سرا پا لطفی.این کمترین سینه ای خواهد آکنده از عشق..نا امیدش نکن

و این توفیق را ارزانیش دار ای که سرا پا عشقی

مامان

 

 مامان جونم روزت مبارک      

ندای خودت

  

غربت من...

خسته ام.....

راه معلوم نیست .کوچه های مه گرفته .چراغ های خاموش سنگ فرشی از جنس آدمی

کدام یک میتواند فانوس راهم باشد .کدام یک می تواند همراهم باشد .کدامیک می تواند

هم صدایم گردد؟؟/ کو چه های غربت برایم دلتنگی .تنهایی و سکوت را به ارمغان آورده

گفتم سکوت چرا که فریادم در گلو شکسته .گفتم همراه دیگر همراهی نمی بینم.گفتم فانوس

خیالی نیست چون به تاریکی عادت کردم و چه جان سختم من!!! چرا که سنگ فرش این

کوچه های مه گرفته فقط منم. نمی بینی که چسان له شدم؟؟! تمام منیتم... تمام غرورم

تمام عشقم له شد چه راحت ...چه بی صدا... .حال بگویید به کدامین گناه مُصله شدم

به کدامین خطا به کدامین جفا ؟؟؟.فقط منصف باشید .اگر اندکی انصاف در دل دارید

آخر غربت من پایانی ندارد این کوچه های تنگ و باریک ره به نا کجا آبادی دارد

که من مجبور به طی طریقم کاش و ای کاش هیچوقت راهی غربت نبودم

و ای کاش...........عاشق عشق نبودم ای کاش.

امشب ...

امشب خودم روایتم ...فکر نکنم که زنده ام

زنده که نه ..شاید یه روح عاصیم

حرف های امشب منم یه قصه نیست

             اگه برات مینویسم بدون همش گلایه نیست

آخه تا من می خوام بگم ...گریه مجالم نمیده

             بغضی نشسته تو گلوم...گریه مجالم نمیده

دستای لرزونم ببین... قلم تو دست نمی مونه

                    حرف های من حرف دله....یه دل که قابل نداره

تو این زمونه ی غریب یه دل که ارزش نداره

                   دلم شکست از روزگار... خندت گرفته بی خیال

حتما میگی ندا تو هم!!!...میگم آره .منم آره....

آخه منم یه دل دارم

مشت کوچیکمو ببین... فقط همین قده دلم

                   اونوقت ببین که روزگار بد جورشکسته این دلم  

دلم گرفت اول کار... گفتم نشی تو بی قرار

             اما یه وقت اومد دیدم... دلم شکسته از قرار

آخه یکی به من بگه... گناه این دلم چیه

           تو این زمونه ی غریب هم آشیون من کیه

دیدین همش حقیقته ... دلخوشی ها تو کتاباست

          دل دادنا... محبتا ...تمامشون باد هواست

دیگه بسه... آره بسه مرکب دل منم حروم شده

             دیگه بسه ...صبر منم فکر می کنم تموم شده

می خوام برم زار بزنم .. دادبزنم... بگم خدا

                 خودت به داد دل برس ...بد جور شکسته بی صدا