حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

شوخی با همه چی

زندگی را دوست دارم عاشقانه....الکی

دوستی را دوست دارم عاشقانه ....زورکی

دلبر شیرین سخن را دوست دارم....محض خنده

عاشق بیچاره را هم می پرستم ......محض گریه

روز و شب را عاشقانه دوست دارم......لا علاج

فصل ها را عاشقانه دوست دارم..........بی قیاس

عاشق درس و کلاسم بهر نمره در دو ترم

عاشق کنکورم و اینکه شوم من (high class)

عاشق وب لاگم و بهر نوشتن بس هلاک

تا بخندم از نظر ها و بگویم به چه ناز

بهرهر کس من دهم گیری و خود باشم سوا

چون ندا هستم ....منادی می شوم بهر شما

زندگی را سهل گیر ای دوست چون من گویمت.....گویمتتتتت.....گویمتتتتتت

خوب گفتم دیگه ای بابا نیست عقل کلم مثلا:تا اینجا رو داشته باش چون طبع شعرم

کور شد یهو.واسه همین میگم صورت مسئله رو پاک کن ووووووووو

زندگی را سهل گیر ای دوست........محض امتحان

اینم یه نوعش بود .....محض خنده یا گریه یا نمیدونم چی چی حالا هر چی...بی خیال

   

از علی جان هم بابت عکسی که داده ممنونم

اینم اولین دل نوشتم به سبک جدید

یادم می یاد دلم می خواست بشم یه راوی و بگم از روزگاراز عشق و حال

یادم می یاد دلم می خواست قصه بگم قصه عشق... قصه درد... قصه یار

یادم می یاد یه روزی بود که آسمون ابری نبود ...حوض خونه خالی نبود

نفهمیدم چی شد یهو...آسمونم ابری شد وتو حوضمون ماهی که هییییچ آبی نبود

حتی نشد قصه بگم قصه ی پر غصه بگم... یا که کمی از خوشی و خنده بگم

یادم می یاد... یه روز دیدم دو مرغ عشق ..اما یکی پر زد و رفت......

اون یکی هم موند و نخوند ....دلم گرفت از روزگار....آی روزگار

یادم می یاد... یه روز دیدم یه پیر مرد خمیده و تکیده و بی یار و تک

نشسته بود روی مزارفقط می گفت.... ای روزگار

یادم می یاد...عاشقی رو زار می زنه کو عشق و حال ...ای روزگار

یادم می یاد... شب دیگه مهتابی نبود مهتاب که هیچچچچ ماهی نبود.

حتی ستاره هم دیگه چشمک نزد تو آسمون... کو اون هلال

یادم می یاد مرگ عزیز ...بد جوری باز دلم گرفت...از روزگار

دلتنگی هام زیاد شد و منم شدم یه نیمه جون

حالا بگین بشم یه راوی و بگم از دردامون؟؟؟؟؟؟؟؟

یا که نگم این روزگار رحمی که هیچچچچ لطفی نداره این بدون

کاشکی می شد گذاشت کنار تموم این دلتنگی ها

کاشکی می شد خندید و گفت همش یه خواب و خیال

اما نه من خواب می بینم... نه روزگار بازی داره

پس نمی گم قصه ای ونگین ندا قصه بگو

بذار بمونه تو دلم تموم این دلتنگی ها

شاید یه روز بیاد بگم تموم شده بد بختی ها

یعنی میشه روزی بیاد کسی نگه دلم گرفت

خدا کنه روزی بیاد که ما نگیم ای روزگار

دعا کنیم اون روز بیاد شاید همه با هم بگیم

خوشیم ما هم غم نداریم تموم شده دلتنگی ها

یه وقت نخندین و نگین آی خوش خیال ...کو عشق وحال

خودم می خندم و می گم همش یه خواب و خیال... کو عشق و حال

شاید تو ......

یک عمر نوشتم من وای از غم رسوایی

یک عمر سرودم من داد از دل شیدایی

یک عمر زدم آتش بر این دل تنهامن

تا سوزد و سازد با تنهایی و بی تابی

یک عمر نوشتم یار یک عمر نوشتم تو

یک عمر سرودم من تنها نُت رسوایی

آن شور و همه مستی آن عشق و همه هستی

فرسوده و گنگم کرد در بی سر و سامانی

یک عمر نشستم من شاید که تو باز آیی

چشمم به رهت خشکید اما تو نمی آیی

دیگر شده ام مأ یوس آخر تو کجا ماندی

من مانده ام و یادت در کلبه ی تنهایی

یک عمر شدم لیلی یک عمر شدم شیرین

شاید که رسد از راه مجنونی و فرهادی

اما اَسف و حسرت این ها همه اوهام است

دیگر تو نمی آیی .... دیگر تو نمی آیی

امشب شب آخر بود دیگر قلمم خشکید

قلبم ز تپش استاد روحم ز تنم بگریخت

فردا سر خاک من بازم تو نخواهی بود

می دانم و می سوزم... می میرم و می دانم

`هرگز تو نمی آیی...هرگز تو نمی آیی

 

انتخاب

 

خوب از کجا شروع کنم .!از چی بنویسم؟؟؟!!!

هیچ شده بخوایین بنویسین ولی یکی بهتون نهیب بزنه ننویس بی فایدس

من امروز همچین حالی دارم آخه راجع به چی بنویسم. راجع به خودم که عمراااا

اگه این کارو بکنم میدونین چرااا؟؟؟؟؟؟ خودم می گم چرا

تا بخوام کمی از دلتنگیم بنویسم می گین...((ندا چته بابا حالا خیلی زوده)))

از عشق بنویسم از دل شکستنها و دل بریدن هامی گین...((ندا تو هم ....عاشق شدی)))

لابد اگه از دل خوشی هام هم بنویسم می گین ...((ندا خوشی زده زیر دلت))

پس خودمو بی خیال خلاص.ولی گشت و گذار توی این دنیای مجازی و آشنایی با

بعضی ها و حتی این وبلاگ که شده پل ارتباطی من و دوستان باعث شده بفهمم

دور و برم چی می گذره نمی دونم چرا هیچ کس نیمه ی پر لیوان رو نمی بینه به خدا

اگه بخواییم می تونیم خوش بین باشیم به همه چی و همه کس ولی حیف که بعضی ها

با خودشون هم صادق نیستن راستی چرا؟؟؟؟

این وبلاگ نویسا هم که قربونشون برم یا رومی رومن یا زنگی زنگ حد وسطی نیست

یا عاشقن و دلباخته یا فارغن و بی فایده .یکی هم مثل من این وسط مونده بیچاره

حالا کدوم وری برم بماند // .نمی دونم تابستون که بیاد بازار چت و اینترنت و وبلاگ

داغ داغه پس تا فرصت دارم باید سٌر بخورم و یه جایی واسه خودم پیدا کنم چون

می ترسم اگه عجله نکنم فردا بگین....((ندا کم آوردی))

ولی راستشو بخوایین حیفه خودمونو ملعبه ی دست کسایی بکنیم که می خوان از این

آب گل آلود ماهی بگیرن .ما فردا رو داریم شاید اون طوری نباشه که می خواستیم .

ولی بهتره واقع بین باشیم چون هر چی هم که باشه خمیر مایشو خودمون ساختیم خوب

بهتره تمومش کنم یه وقت دیدی یکی گفت((ندا خل شدی این حرفا چیه)))

فعلا