حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

آغوش...

نمی دانم چرا ..اما
این روز ها چشمانم همراه با  ابر های بهاری میلی  برای  باریدن ندارند
انگار با من غریبه اند ؛؛ با منی که تنها ارمغانم برایشان شوری اشک بود و دیگر هیچ
بگمانم بی سبب نیست ؛ آخر من کجا و لطافت و شادابی بهار کجا
این روز ها دستنانم هم توانایی همراهیم را ندارند
دل درد آشنایم هم؛؛ با من سر ناسازگاری دارد
نمیدانم چرا؟ ولی نه؛ بهتر است بگویم ... نیک میدانم چرا
خسته اند؛؛ از منی که بریدم ؛؛ منی که آشفتگی هایم بیقرارشان کرده
حتی طفلکم  از همراهی با این تن خسته ی تنها گله مند است ؛؛؛بیچاره طفلکم
این روزها عجیب دلم برای دلم هم  تنگ میشود؛؛ دلی که شاى بود ؛ دلی که دل بود  
جایی خواندم....
این جهان پراست از؛ صدای پای مردمانی ؛که همچنان که تو را می بوسند طناب داربرای  فردای تو می بافند
و چه مصداق بی نقصی ؛؛ طناب دار من دیر زمانیست که بافته شده
با تار دل با پود اشک؛؛ چرا!!!؟؟؟
همیشه به این فکر میکردم که ..اگر قرار باشد؛ برای کسی زندگی خودم را خرج کنم...
بهتر آن است که آن را خرج لطافت یک لبخند یا نوازشی عاشقانه کنم
کردم .. به تمام مقدسات عالم قسم ؛؛که کردم و خواهم کرد
ولی میدانم حاصلش همان طناب دار است . چه بد ...چه تلخخخخخخخخ
خسته ام ؛ خسته تر از همیشههه ؛؛؛ و حیران از این همه زخم دل ؛؛ درد دل ؛؛سوز دل
حال با کوله باری از دلتنگی ؛ برای همیشه در آغوش میکشم ...
همراهان بی بدیل خود را ؛؛قلم و کاغذ دوستانی بی ریا و ماندنی تا آخرین دم . همین
 

فکرشو کن... 

ساز مخالف...

نمیدانم چرا باید چنین ساز مخالف سر کنم یکسر
نمیدانم چرا گردونه را وارونه میبینم
در این بهر خروشان ... دگر راه نجاتی نیست
نمیدانم چرا این چشمه را خشکیده میبینم
همه دنیای من شد شک و تردید و فقط یک چیز...
و آن اینکه دلی را عاشق و شیدای دلداری نمیبینم
چرا باید چنین باشد؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟
زمانی بود ؛کاتب مشق عشق میکرد و دیگر هیچ
زمانی بود ؛درویشی و مهر و دوستی  هر جا هویدا بود
چرا باید به جای مهر /کینه را مهمان دلها کرد
چرا باید به جای دوست / دشمن را هم اوا بود
چرا رسم زمان باید چنین گردد
همه دلها شده سنگی / همه  در فکر آزارند
بدا بر حال ما / قربانیاتی بی سر انجامیم
عجب ره توشه ای داریم !!!!
چرا ما بی سرانجامیم؟ چرا تنهای تنهاییم.؟ 

و ختم کلام اینکه....
بی وقفه بر پیکره روزگار می کوبد
پتک عصیانگر گناه
 با ثانیه هایی از جنس خطا
و عمری که به تاراج می رود
پس تمام خواسته هایت را در سینه حبس کن
و هرگز امید زندگی را
به زنگار خاکستری گناه / کینه /نفرت مفروش
خود را به تقدیر بسپار و اگر توانی داشتی  مبارزه کن
تا آبدیده شود دلت برای مرگ آینده
برای مرگ آینده

http://daftarezendegi.blogfa.com/

...

به قولی...
روزگاری رفت و مردی بر نخواست
زین خراب آباد گردی برنخواست
دشمنان را دشمنی پیدا نشد
دوستان را همنوایی برنخواست
هر که چون من گرم خویی پیشه کرد
از دلش جز آه سردی برنخواست
صد ندا دادیم دشمن سر رسید
از میان جمع فردی برنخواست
درد م از درمان گذشت و هیچ کس
از پی درمان دردم برنخواست

و ختم کلام اینکه....
کاش در دهکده عشق بازاری بود که وقار را عرضه می کرد
تا جرئت می کردیم حرف بزنیم و قیمتش را بپرسیم
و به جیب عاطفه مان نگاهی کنیم و بگوییم یک قطره برای من بکش.
 کاش همه میفهمیدیم که وقار و عاطفه برای همه ما گران بهانترین است به دنیا و مایه ی مباهات ولی افسوس که شده مایه ی استهزا

http://daftarezendegi.blogfa.com/ 

سلاممممم

خوب که هستین ؟؟؟            تعطیلات خوش میگذره؟؟؟؟؟؟؟؟

راستی یادم رفت     عیدتون مبارککککککککککک 

حالا یه خبر داغ..........   البته از نوع وب لاگی

بگمممممممممممم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟         نمیگممممممممممممممم 

بگممممممممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   نمیگمممممممممممممممم

حالا چون زیاد  اصرار میکنین میگممممممم  

قابل توجه آقا پسرا و دختر خانومای گل .............. 

در مصوب مجمع وب لاگ نویسان با در نظر گرفتن علایق و شعور بالای عزیزان قلم به دست

 وبی توسط عزیزی به نام TanZad اماده شده (متشکریم )

و من به عنوان یکی از نویسندگان این وب از شما عزیزان تقاضا مندم در صورت تمایل همراهیمان

کنید  (خیلی هم دلتون بخواد )

اینم آدرسسسس.........

http://daftarezendegi.blogfa.com/

در صورت تمایل    خبرم کنین       ادی من :                   NEDA : SPIDER_WOMAN601