حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

......

 

باران نفرت با تمام عظمتش  بی وقفه  میبارد؛؛و بذر وحشت در خاک ریشه میکند
در زمین جز سنگ حاصلی نیست؛  بذر ی جز  سنگریزه در بطن این خاک پاشیده نشده
پا بر آسمان میگذارم ؛ فریب زمان را نمیخورم؛ دیگر میدانم چه زود دیر میشود 
و انسان را این اشرف مخلوقات عالم را ؛ با اسطوره هایش رها میکنم .
 میدانی چرا؟
تا بتواند  از خشونت؛؛ دست مایه ای برای تجاوز تدارک کند؛؛
 و به یقین میتواند ؛ مطمئنم
چراغ ها  را باید خاموش کرد ....
شاید خورشید برای روشنایی کفایت کند ؛ البته اگر این ابرهای دهشت زا کنار روند
بر پایم از عادت ؛ زنجیری نهاده اند؛ به ضخامت تاریخ ؛؛
 ومن پاره میکنم این زنجیر نفرین شده را
 دیگر اینجا کاری ندارم . میروم تا خانه ای نو بنا کنم .
 اشتباه نکن فرار نمیکنم
فقط دور میشوم از این همه نکبت ........ .....
خانه ی من طبیعتی بکر است و دیدنی .
 از این آدمک ها بیزارم .  میانشان بودن بیهوده است
فقط تصور کن...
 "پگاه با آوا ی پرندگان  بیدار میشوم. با طلوع افتاب سجده شکر بجا می آورم
می شنوم : یک سمفونی بکر و ماندنی ؛ چون آدمیزاد دخالتی در ساختار  آن ندارد
گوش هایم "زمزمه ی جویبار و نجوای رود و آواز پرندگان مهاجر" را نمی شنود.
آخرزیاد شنیده ام ؛اما تمامش  ساختگیست  
با موجوداتی انس میگیرم ....
که از عشق سخن نمی گویند چون  سرا پا عشقند
  میا ن این مخلوقات  جایی برای ...
کینه ؛نفرت ؛ ریا ؛ خیانت  نیست
در این عصر طاعون زده بهترین  جا برای زندگی  همینجاست . شک نکن
پس خواستی همراه شو و همراهیم کن ؛ میتوانی ؟؟؟  همین

 

 

 

 

نظرات 77 + ارسال نظر
jesus tears یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:07 ب.ظ http://jesustears.persianblog.ir

برگشت به اصل!!..
برگشت به خاک..
شاید داری برمی گردی به اصلت!..

عشق و آرامش واقعی..
فقط در طبیعت..
آدم ها همه دروغند..

ر و ز ب ه دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:29 ق.ظ

گفتم از عشق تو من خواهم مرد چون نمردم ،
هستم پیش چشمان تو شرمنده هنوز گرچه از فرط غرور بعد تو لیک پس از آنهمه سال کس ندیده به لبم خنده هنوز گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت سالها هست که از دیده من رفتی لیک دلم از مهر تو آکنده هنوز... . . .


+ تو هم روزی مرا ترک خواهی کرد حکایت زنده بودن من!

سلی دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:14 ق.ظ

............
میام باز

علیرضا رحمان طلب دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:00 ق.ظ http://www.rahmantalab.persianblog.ir/

مثل همیشه زیبا بود و دل انگیز.
خوبین؟

علیرضا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 ق.ظ

اللهم انی اسئلک باسمک.

شروع خوبیست هرچند باید از اول همچنین می کردی

این زمین ارزشش فقط دیدن عظمت خداست .

و راه برو روی خطی راست از ایمان

آن خط تو را روی خودش نگه میدارد

اگر ایمان داشته باشی .

در دلت احساس فوران خواهد کرد
و یک دل پاک همراهت است
راستی
دل پاکی داری؟

هرکسی یک دل پاک داشته باشه
می تونه مطمئن بمونه که خوشبخت ترین است.

پاهایت استوار بر روی خط ایمان باد.

گل یخ دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 ق.ظ


دیدم آن چشمه هستی که جهانش خوانند
شد سراب و همه امید به یک بار بمرد
تا دگر طالب یک قطره ز آبش نشویم
سهم ما چون که سراب است دگر نتوان دید
پس دگر هیچ نخواهیم ز دنیا ما هیچ


سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ق.ظ

شاید خورشید برای روشنایی کفایت کند ؛ البته اگر این ابرهای دهشت زا کنار روند
بر پایم از عادت ؛ زنجیری نهاده اند؛ به ضخامت تاریخ ؛؛
ومن پاره میکنم این زنجیر نفرین شده را
دیگر اینجا کاری ندارم . میروم تا خانه ای نو بنا کنم .
اشتباه نکن فرار نمیکنم
فقط دور میشوم از این همه نکبت ........ .....
خانه ی من طبیعتی بکر است و دیدنی .
از این آدمک ها بیزارم . میانشان بودن بیهوده است
فقط تصور کن...
"پگاه با آوا ی پرندگان بیدار میشوم. با طلوع افتاب سجده شکر بجا می آورم
می شنوم : یک سمفونی بکر و ماندنی ؛ چون آدمیزاد دخالتی در ساختار آن ندارد
گوش هایم "زمزمه ی جویبار و نجوای رود و آواز پرندگان مهاجر" را نمی شنود.
آخرزیاد شنیده ام ؛اما تمامش ساختگیست
با موجوداتی انس میگیرم ....
که از عشق سخن نمی گویند چون سرا پا عشقند
میا ن این مخلوقات جایی برای ...
کینه ؛نفرت ؛ ریا ؛ خیانت نیست
در این عصر طاعون زده بهترین جا برای زندگی همینجاست . شک نکن
پس خواستی همراه شو و همراهیم کن ؛ میتوانی ؟؟؟ همین


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جدی اینجا هاش زیبا بودند...
نه همش زیبابود...
خوب ...
خبر نکردی...؟
بازم..

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:05 ق.ظ

تاااااا دوباره شاید؟؟؟؟؟
این شاید یعنی چی؟
برام بگو .....شاید...........؟؟؟عاجل...

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:36 ق.ظ http://pagah.blogfa.com

گیچم کردی دختر!
نمیدانم چه بگویم..
خوب آدرس وب هاره درست کردم..
اما نگو شاید....

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:56 ق.ظ http://pagah.blogfa.com

سلام!
دیوانه دیوانه ترشد....دیوانه از کار رفت...
میدانی ندا۱
لینک ها را همش ره اشتباه زده بودم......
...............................................
حتا خدا
در برابرت
دو توس و یک شاه را
تیر گفت...
من که دنیا را تیر میگویم....

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 ق.ظ

چشم هایت باد
چشم هایت باران

سیل میبرد سرنوشت آدم را....
_______________

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 ب.ظ

آسمان خط خطی شد
مثل چشم که ترا
دید

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:01 ب.ظ

یاد هایت را
پلخمان میزنم

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:22 ب.ظ

من دیوانه ام مرا به دار زنید
مرا نه بعد یک انتظار زنید...

یه رهگذر دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:15 ب.ظ


و زندگی یعنی همین
سوختن ها
ساختن ها
شکستن ها
بریدن ها
تاااااااااااااااااا زمان مرگ
پس لعنت به ما که نفهمیدیم زندگی یعنی چه
که دنیا زیباست
که عشق هست
که دل ها میتپند
که تولدی زیباست /صدای گریه نوزاد
همه این ها یعنی بودن/ یعنی دیدن / یعنی رسیدن
بیا با چشم دل ببینیم
نه مقابل آیینه . باور کن دنیا زیاد هم بد نیست

ر و ز ب ه دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:33 ب.ظ

غروب روز اول لیک، تنها
درین خلوتگه غوکان مفلوک
به یاد آن حکایت ها که رفته ست
ز عمق برکه یک دم ناله زد غوک . . .
بهار آمد، نبود اما حیاتی
درین ویرانسرای محنت آور
بهار آمد، دریغا از نشاطی
که شمع افروزد و بگشایدش در!

...

+ خوشیه تو عزیزم :)

مرجان دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

آسمان قلبم مهتابیست ، ماه من بیا و ... ((= هرچی زور زدم یه چیزی شاعرانه برات بنویسم نشد جونه گیگیلی :دییییییی

خوش به حالت که هیچ وقت ذهنت خالی از نانوشته ها نمیشه :|

دست منو گیگیلی بالا ! :) همراهیت میکنیم :))))))))))

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ

سلام...!
هزار سلام حواله...به سمت باد...
تا برای شما بیارد...

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:21 ب.ظ

باران بهای قطره ی اشک است که از چشمان تو چکیده بود
بهار بهای تبسم است که بر لب تو نقش بسته بود
ومن بهای مهر تو ام که از دامن خدایی بریده ام..
بیا مرا اندکی دوست داشته باش....
از هیچ چیز نترس
تو اگر می ترسی به من بگو...
من فرشته های شانه هایت را اعدام میکنم
تقدیر ات را از ازل میدزدم
و آنقدر بد میشوم...که در بطن آفتاب سرد خانه خواهم ساخت..
تا مرده گانی آسمانی را قبرستان باشد...
تو بیا فقط مرا دوست داشته باش...

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:32 ب.ظ

تو اتفاق قشنگی برای من استی..
بگو کجا استی..
از پیدات کن.........م.
سرم را به کدام سنگ آسمانی بزنم....

دختر ورسی دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:37 ب.ظ http://warasgirl.persianblog.ir/

ندا جانم خوب پیام به سورنا می دهی یک پیام به ما هم بده من پهنتونی هستم تو چکاری هستی

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:01 ب.ظ

سلام !
من چی میدانم کی است..
میگوید من از ورس استم..
من نمیدانم ورس کجاست..
وها گفته پوهنتونی استم ..منظورش دانشگاهی است...
اینجا یک زبان وجود دارد به آن میگویند پشتو....
پوهنتون پشتو است.
پوه (دانش)
و تون(جای)
یعنی جای دانش....
فقط ترجمه ی دانشگاه است...
ولی ازمن دلگیر نشو..
کابل را به آتش میکشم............................

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:21 ب.ظ

ندا!
بگو آدرس مادرسی داری...
در همین یکی دو روز کتابم چاپ میشه..
برایت بفرستم...

شهرزاد دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:39 ب.ظ http://shahrzad91r.blogsky.com

سلم ندا جون:
خوبی عزیزم؟؟
مثل همیشه زیبا و دلنشین..
موفق باشی گلم...
فهلا..

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:01 ب.ظ

شاعر میگه:
امشب به قصه ی دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی.......

سورنا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 ب.ظ

به قول خودت کامنتت را میشناسم...
حرف اصلی باشه وظیفه ی خانگی....
چپ کوچه آغاز عصیان..

ایدا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 ق.ظ http://wwwrayda.blogfa,com

سلام دوست عزیز ندا جان
امیدوارم که حالت خوب باشد.نیستی دوست عزیز دیر دیر میای
سری میزنی
موفق باشی منتظرتم.

میثم احمدی سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:23 ق.ظ http://raheeshghe.blogfa.com/

دلام خوفی
امید وارم که دنیا به کام باشه
ازت بی خبرم کجایی بابا مارو یکی تحویل بگیره

یه چشم همیشه باید توش اشک باشه وگرنه می سوزه...
یه دل همیشه باید توش غم باشه وگرنه می شکنه...
یه کبوتر همیشه باید عشق پرواز داشته باشه وگرنه اسیر میشه...
یه قناری باید به خوش اوازیش ایمان داشته باشه وگرنه ساکت میشه....
یه لب همیشه باید توش خنده باشه وگرنه زود پیر میشه...
یه دفتر نفاشی باید خط خطی باشه وگرنه با کاغذ سفید فرقی نداره...
یه جاده باید انتها داشته باشه وگرنه مثل یه کلاف سر درگمه..
یه قلب پاک همیشه باید به یه نفر ایمان داشته باشه وگرنه فاسدمی شه....
یه چشم اشک الود..یه دل غم الود..یه کبوتر عاشق..
یه قناری خوش اواز ..یه لب خندون..یه جاده با انتها..
یه دفتر نقاشی..یه دیوار استوار..یه قلب پاک و..........
اینا همه یه جایی معنی داره. جاییکه:
چشمای اشک الودت رو من پاک کنم..دل غم الودت رو من شاد کنم
شنونده اواز قشنگت من باشم..لبای کوچیکت رو من خندون کنم
نقاش دفتر خاطراتت من باشم..پاکی قلبت رو با سلامت عشقم معنی کنی

یا علی مدد دست علی به همرات
علی ای شیر خدا ای شاه مردان
دل نا شاد ما را شاد گردان

سورنا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ق.ظ

هنوز که هنوز است!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از ما دلگیری..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این چپ کوچه اسم کتاب است..............
آغاز عصیان ندارد........

سورنا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ق.ظ

به قول شاعر:
یک رفیق دستگیری در جهان پیدا نشد
تا به پای قصر شیرین نعش فرهاد آورد....

سورنا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:40 ق.ظ

به قول شاعر خوب:
خیالم
نازت میدهند
دلم
آوازت
چشمانم
قطره
قطره
بازت!

ر و ز ب ه سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:23 ب.ظ

بدون هیچ چشم داشتی به زندگی لبخند می زنم.. می دانم روزی دنیا آنقدر شرمنده ام می شود که به تمام سازهایم می رقصد ...

+ می سازم !

ر و ز ب ه سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:27 ب.ظ

... . .
... . .. . . .

... . . . . . ....... . .. .

نمی تونم بگمش !

علیرضا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:27 ب.ظ

باز آ و فریـــادم ببین

تا آسمانم میـــــرود

علیرضا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:35 ب.ظ

این چمدان پر از خیر و نیکی و توشه ی زیبا برای زندگی روح در جنت جاوید است؟

انشاالله که هست

ولی با زمانه و انسان ها کاری نداشته باش

گاهی وقتها کور شدن هم قشنگه

و دیگه شادی ها هم بر دل شخص با ایمان کامل و کسی که همیشه با حضرت دوست همراهه هست . ربودن را نچسب مواضبت را بچسب تا کجیده کمر نشی.

در کار خوب هیچ تردید و امایی هم نیست چون بازم دلت میدونه که کی همراهته.

عشق همیشه پیش آدم هایی که منزلتش رو فهمیدن هست.

و یه زندگی که با لطف ایزدی باشه خواسته منه

پس ثواب دنیا و سعادت آخرت را هم باید دانست.

و این و بگم و تموم کنم

هیچ وقت دنیا و آخرت کسی با هم سنخیتی نخواهد داشت.
ــــــــــــــ---

باز آ و فریـــادم ببین

تا آسمانم میـــــرود

جعفر واعظی « آزاد» سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:20 ب.ظ

اردلان سرفراز


گلایه
برای گفتن من ، شعر هم به گل مانده
نمانده عمری و صد ها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده

سلام ندا جان !
خواندمت عزیز
بی خبرم نذار
یا علی

سورنا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:35 ب.ظ

به قول یک خواننده ی ایرانی.:
زنده گی بی عشق مرگ است مرگ بر این زنده گی
زنده بادا عاشقی زنده باد این زندگی.....

یه رهگذر سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:00 ب.ظ


باور کن ذهن من آشفته نیست...
ذهن من مجموعه ای از آشفتگی هاست..
.من نمی توانم این حوادث را تقدیر بنامم...
من نام زندگی را بر آن نهادم و قبول کن اگر تو هم به جای من بودی...حال و روزی بهتر از من نداشتی...
به چهره ی من نگاه کن...
چشمهای من سرگردان نیستند...
چشمهایم مامن سرگردانی هاست....
به قول خودت همین

امین سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:45 ب.ظ http://www.boosehyebaran.blogfa.com

سلام وب بسیارزیبایی داری اگه میشه به من هم یه سر بزن[گل]

ممنون میشم بیایی منتظرم[گل]
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

راستی اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن ممنون میشم[گل][گل][گل]

عشق با یک نگاه کوچک آید گر اید به آسانی نرود

سورنا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:24 ب.ظ

از قرار معلوم الکسس کارل را میخوانی....
خوب است...
از خود شناسی تا خدا شناسی.......
شریعتی دانشمند بزرگی است.......
دکتر الککککککککککککککککککککککککککککس را خیلی دوست داشت......

رزااااا چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 ق.ظ


آنگاه که اشک در چشمانم پر شد
و کافی بود پلک بزنم تا روی گونه هایم بغلتد
،آنگاه که تنها نشانی های بودنت را گم کردم،
آنگاه که از بودن من خسته شدی،
آنقدر کوچک شدم که دیگر هیچ کس مرا ندید،
من رفتم و خود را به تنهایی سپردم
و تو در دنیایی قدم گذاشتی که ....
هیچ کس نشانی آن را نمی دانست
هیچ کس نشانی آن را نمی دانست
هیچ کس نشانی آن را نمی دانست
هیچ کس نشانی آن را نمی دانست
هههههههههییییییچچچچچکککککککسسسسسسسس
ـــــــ
خوبی تو.؟؟؟

رزااا چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:02 ب.ظ

یکی گفت...
سایه را از گسترش تاریکی و خاکستر را از هجوم باد نترسانید که ما زاده تاریکی هستیم و خاکستر خاکستان»
ولی چرااااشو نگفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو میدونی ندااااا؟؟؟برام بنویس میام میخونم

سورنا چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:20 ب.ظ

اگر زلفت ندارد قصد آزار مسلمانان
چرا پیوسته عقرب وار بر مهتاب می پیچد........

علیرضا چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:39 ب.ظ

نوشته ی قشنگی بود

به دلم نشست

و یکم به فکر انداختم

ممنون که همیشه برام نوشته هایی میزاری که بتونم

درک کنم دیگران هم چگونه مینگرند

هرچند نگاه ها هم بی احساس گشتند و همه گم و

شاید پر از ریا و شاید پر از حرف

اما ای عزیز دل

تو بیدار باش
میدانم که خواهی ماند.

در زمانی که کسی نیست وفادار به کسی

کاش هیچ دم نشویم عاشق کوی بولحوسی



هیچ کسی حرف دلش را به کسی باز نگفت

این چه حرفیست که گفتن آن ترس کسیست



آخرم دوری ز نگفتن میماند و می شود

دردی بزرگ که کوبیده شدست بر بام کسی



سود بازار محبت همه آه سرد است

این چه سردیست که می سوزاند قلب کسی



پروانه ای کو که بسوزد با سوزش جان

سوزشی کو که نشیند بر بــاغ کسـی



با کسی پای بگیــریم به سمتی پرمهر

سمتی که اشتیاقیست بر چشم کسی



ترسیست به پژمردن گلهای دلم

این است که پیر می کند چهره ی زیبای کسی



آرزویم هست همه عاشق باشید

چون که عاشقان می فهمند نگاه بیقرار کسی


با خنده و بغض بنویس تو رضا

که این ها هستند حرف های نگفته کسی

نگاه از بچای کوچه چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ http://negah4.blogfa.com

خانه ی من طبیعتی بکر است .
سلام به پیشگاه دیوانه ترین دختر هستی!
فکر می کنم خیلی دیر بهت سر زدم. وب قشنگی داری. از سبکی نبشته هات خیلی خوشم آمد. امیدوارم پس از این همسایه ی خوبی انترنیتی باشیم. گاهی به خانونه ی منی دیوانه نیز سری بزن. با چند کوتاه بروزم. راستی این سورنا چقدر وقت دارد. تمام صفحه ی نظریاتت پر از سورنا شده. می ترسم از این که کار هایش را از دست ندهد. و بیکار نشود.(شوخی بود)
پناه بر تو

علیرضا چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:56 ب.ظ

می دانید که نگاه هر شخصی پر از معناست
می دانید که انسان گاهی حرفی را نمی زند و آن نزدن تا آخر عمر عذابش می دهد
ولی باید گفت و نگزاشت که سینه پر از آه شود
آهی که می سوزاند قلب کسی و آن را خیلی زود پیر میکند
گفتم که شاید یکم بیشتر به این مسائل فکر کنین
چون خیلی راحت پس از رفتنش
اشکت سینه ات را سوراخ می کند
و بیماری می شوی که سینه اش را باید عوض کند
شاید هم دردهایش را مرحمی گزارد که برای همیشه در دنیای دیگری باشد
او تنها راهش را خلاصی میداند ولی آنجاست که ...
بیایید که به همدیگر میدان دهیم
شاید اسبی باشد که بشود آن را تازاند و افسارش را بر دست گرفت
شاید دنیا ارزش یک کینه را ندارد
شاید امروز برویم پس میدان عاشقی را بنا نه
همانطور که باید باشد.

رزاااا چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:05 ب.ظ

هر چهار سوی این زمین بی انتهاست
به هر طرف که نگری
تنگ تر از حدقه چشم
نزدیکی تو با خداست
اینجا کویر دل ماست
خاک زمین آینه ی سقف سماء ست
در انتهای دور دست این کویر
گویی زمین و آسمان در خلوت یکدیگرند
باید گذر کرد و نماند
همچون نسیم این دیار
یا که بمانی عین خار
تنها در این برزخ خشک
این خارهای سالیان
بی قطره ای آب روان
لب بسته و شکر کنان
در حیرتم از کار خود و دگران
راز کویر گرچه طلاست
دانستنش چون خاک آن داغ و بلاست
اینجا شبیه یک گون
باید بسی یکجا نشست و خار شد
در این کویر بی یار شد
تنها نظر به آسمان نمود
تا بشنوی راز سکوت این کویر

چرا جوابمو ننوشتی گفتم که میام میخونم

سلی چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:07 ب.ظ

سلام
ممنون از بایت شعر آخریت !
کلی فاز داد بهم !
ممنونننننن
دوسش دارم
بابای

سورنا پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:25 ق.ظ

نمیدانم در بالا چه نوشته ام......
وای .........
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.......
مه سیه روی نیستم......
دلکت جم باشه.......

میلاد پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:19 ب.ظ http://WWW.MIL.BLOGFA.COM

سلام عزیزم تشکر که اومدی به وبلاگم سری زدی

موفق باشی وبلاگت زیباست.

تا بعد: میلاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد