حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

......

 

خطا از من است، می دانم.
از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"، اما به دیگران هم دلسپرده ام.
از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین" ، اما به دیگران هم تکیه کرده ام.
اما رهایم نکن ؛بیش از همیشه دلتنگم؛ به اندازه ی تمام روزهای نبودنم
 خداوندا:معتقدم به کلام به عنوان بزرگترین معجزه ی بشر
و تو چه زیبا این معجزه را برایم مجسم کردی
چرا که...
دیگرقرار نیست  ...
جان ، پرده دار حضورت شود  تا بیایی ...
عقل و دل و اندیشه را نیز  دیریست از بیخ و بن سوزانده ام

در عاشقی پیچیده ام ...
در عاشقی پیچیده ام ...
در عاشقی ... در عاشقی ... در عاشقی پیچیده ام

 

 

valentine...

Click for Full Size View 

 اینم هدیه من برای عاشقان و یکی که ..............

اگه گفتین کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟  

                                                  My Love  

 

 

قانون انسان ها...

از پل آلوار...
این است قانون گرم انسان ها
از رَِِِز باده میسازند
از زغال آتش و از بوسه انسان ها.
این است قانون سخت انسان ها
دست ناخورده ماندن
به رغم شوربختی و جنگ به رغم خطرهای مرگ.
این است قانون دلپذیر انسان ها
آب را به نور بدل کردن
رویا را به واقعیت و دشمنان را به برادران.
قانونی کهنه و نو
که طریق کمالش
از ژرفای جان کودک تا حجت مطلق می گذرد.

 

 

 

روز من و بهانه ی نوشتنم

میان این همه خار و خس ؛؛ هنوز هم بوته ی گل سرخ را میبینم!!!
باز جای شکرش باقیست
18سال پیش در چنین روزی به لطف ایزد منان روح  زندگی در کالبدم دمیده شد ؛؛
گریه های من اشک شوق را به دیدگان مادرم نشاند
 و چه عاشقانه مرا در آغوش کشید و ندایم نامید و همیشه منا دی رحمتم خواند
آری امروز زاد روز من است .یک سال دیگر هم گذشت .
و اما سالی که پیش روی من است ...
شروعی دوباره برای درک کرامت یک قطره ی باران ؛ که چه میکند با دل های دریایی
و پرواز در دیاری که پر کشیدن با بال هایی پاک و آبی را به همراه دارد
و من تا هر وقت که زنده ام مدیون خدایم خواهم بود که روح سبز زندگی را در کالبد خاکیم دمید

در سرزمینی پا گرفته ام که عشق در برگ برگش جاریست؛؛؛
 در آغوش مادر و پدری دلسوز و خانواده ای گرم و صمیمی
سپاس خدای را که به چشمم تقدسی ارزانی داشت که جز زیبایی را نبیند...
 و گوشم نشنود جز سمفونی عشق؛
و قلبم به لرزه در نیاید جز به یاد عشق ؛؛؛
پس من باید کسی باشم ؛؛ سرا پا عشق ؛؛ احساس ؛؛ حرف؛ کلمه  ....
همه این ها به لطف حق ؛؛ در کالبد شخصیتی ریشه کرده ؛ جان گرفته و بزرگ شده به نام ندا
حال این ندا ؛؛ با تمام احساس خود و این بار با درایت کامل میگوید...
.فردا از آن من است؛؛ سر شار از روح سبز زندگی ؛
اگر خدا بخواهد و لطفی به این کمترین نماید


_______________
و اما  سخنی با دوستان
بنویس دوست من؛ نام کوچکم را بزرگ کنار نام خودت همان گونه که من نوشتم 
و در خاطرات آینده ات مصور کن که زمانی بوده ام و بوده ای
فردا روزی دلم برای تک تکتان تنگ میشود...
 که همچون کودکانی معصوم؛؛ پاک و بی ریا...
قهر و ناز هم را تحمل کردیم؛؛ پای درد و دل هم نشستیم
و چه بی دریغ مهربانی را نثار دلهایمان کردیم ؛
آری فردا روزی که کسی با من نیست؛
 به یاد خاطرات بی زوالم ؛ به یاد تک تکتان اشک حسرت خواهم ریخت
و براستی که...
 در زندگی حرف هایی هست که فقط باید بلعید و خاطراتی که  فراموش نمیشوند هرگز . همین