حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

طلوع...

دیروز با تمام خوشی ها ؛ دلتنگی ها ؛ حتی ناملایماتش ؛ تمام شد
وقتی سپیده دمان ؛؛ خورشید  عالم تاب طلوع میکند و به لطف حق؛ روشنی را برایمان به ارمغان می آورد
من  از ساعتی پیش ؛ بی اختیار به انتظار این طلوع روح نواز نشسته ام ....
چشم دوخته ام به بی کران آبی و محو این همه زیبایی ،
وقتی قاصدک ها همراه با نسیم صبحگاهی ؛  پیام سپیده را  برایم می آورند،  
وقتی گلهای یاس باغچه باز می شوند و تمام خانه را عطر آگین میکنند
وقتی شاپرک ها با بال های رنگین شان
روی شقایق ها ، یاسمن ها و اطلس ها می نشینند
من به خود میگویم ؛ هنوز هم تامل باید
من باز  نشسته ام به انتظار ؛  این بار نوعی خاص ؛از جنس دل
 آرام و ساکت از راه میرسد؛ مادر بزرگم را میگویم؛
  جا نمازش را پهن میکند؛؛ درست در امتداد نور
خدای من این همه زیبایی را مگر میشود  توصیف کرد
با اولین تکبیر ؛ دلم میلرزد و چشمانم میبارد
بار الهی : من چقدر غافل بودم و مغرور
....آخر تازه  امروز  فهمیده ام که
 عشق چیزی فراتر از تصورات  ذهن خاک خورده من است
 "طلوع  چنین عشقی ؛ با این همه جلال و جبروت" دیدنی ترین چشم انداز  دنیاست
و خدایم را شکر میکنم که چنین توفیقی را ارزانیم داشت؛ تا ببینم هر آنچه را که باید.

 و کلام آخر اینکه...
امروز را به باد نخواهم سپرد
امشب کنار پنجره بیدار میمانم تا سپیده
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من عاشق تر از دیروز به روی امروز لبخند بزنم
,و بانگ بر اورم که.....
 به راستی طلوع عشق همیشه زیباست؛همین


نظرات 42 + ارسال نظر
خودم چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:45 ب.ظ


به اسمان نگاه می کنم بی اختیار چشمانم روی ابرهای تیره ثابت می ماند
و خاکستری این پهنه بر افراشته غباری از اندوه بر دلم میریزددرست مانند
قطرات ریز بارانی که بر بستر تشنه ی زمین فرو می ریزند و جریان می یابد
دلم نیز همراه قطرات باران به سوی کتاب زندگی رهسپار می گردد و در فصلی
که مکرر خوانده ام و هرگز تکراری نشده ارام می گیرد
فصلی از اغاز یک وابستگی رویش شکوفه های عشق بر نهال جوان دلهایی پاک و
خالص شکوفه ای که با نگاهی مشتاق جوانه می زند از دریای محبت سیراب
می گردد و در سخت ترین امتحانات ابدیده می شود و در کتاب زندگی جاودانه می ماند
و هر بار که مرور می شود تازه تر به چشم می اید
و ان روز که دست توانای عشق روز های تیره را به روشنی افتاب پیوند می دهد فاصله ها طی میشود
دلها به هم گره می خورد و سکوت سنگین خانه را اوای چلچله های بی قرار می شکند
و دنیایی تازه به روی مشتاق عاشقان لبخند می زند

روزبه چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:02 ب.ظ

س
ل
ا
م
----------
خوبی ندا ؟
خوشحالم که اومدی بعد از این غیبت !
تو یکی که باید خوب بدونی من نمی تونم نظری در مورد این پستت بدم
نه....
فقط اومدم که بهت خوشامد گویی کنم
قربانت
فعلا...
-------- یا حق‌! ------------

میثم چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:14 ب.ظ http://eshghemansaghar.blogfa.com/

سلام ندا جان ممنون که اومدی.برات ارزوی موفقیت دارم. به نظر من (اگه فضولی نباشه) قالب وبلاگت بی حاله.ناراحت نشیدا من فقط نظر خودمو گفتم. موفق باشید. خداحافظ

مهسا.خ چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:25 ب.ظ http://butterfly.blogfa.com

سلام ندا جون
خوبی؟
ممنون که اومدی
واااااای...رفته بودی خونه خدا؟؟؟؟؟؟؟؟
زیاارت قبول عزیزم
پس حاج خانوم شدی دیگه ؟!(چشمک)

گل یخ چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 05:19 ب.ظ


ترجمه کن عشقم را برایش
به زبانی که بفهمد
دوست دارمش و نمی بیند
دوست دارمش و نمی شنود
دوست دارمش و کلامی از من نمی گوید
با هر نشانه اش
دل اسیرم
سخت تقلا می کند برای رها شدن

گل یخ چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 05:21 ب.ظ


درغروب روزگارم،درحسرت نگاه مهربانت،
به باغ تنهایی وغربت قدم گذاشتم چون توگفتی بیا،آمدم،آمدم با توباران راببویم وبفهمم
آمدم تا توبرزخم کهنه قلبم مرهمی باشی.
ای عزیزی که صدایت لحظه ها را به بوی بهارپیوند می زد.
وقتی پر پرواز در آوردی ورفتی ماه شبهایم بادیگرستاره ها همنشین شد.
لحظه هام سوخت وقاب دل از شکوفه های آرزوخالی شد.چرا رفتی ؟
چرا نگاهت را از پنجره خشک کومه وجودم برداشتی و بی صدا وداع کردی؟
ای سبزه زار تنهایی دشت خالی دلم،
صدای پرستو ها را می شنوم که ازتو یاد میکنند
اکنون بغض شکسته را درگلویم قربانی خواهم کرد تا به حرمت تو هرگز نبارند.
من اسیردردم وخیالم گرفتارخزان،چگونه بخوانم و بمانم ،
ای شاهزاده روح وخیالم،اگرازسرزمین خسته ی دلم گذشتی
، به حرمت خدا و عشق سلام همه خسته ها را پاسخگو باش

نگاه عشق چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:55 ب.ظ http://www.negahe-eshgh.blogfa.com

سلام دوست عزیز
مدتی بود که به خاطر امتحانات پایان ترمم نتونستم که نه وبلاگم رو آپدیت کنم و نه حالی از شما بپرسم امیدوارم بتونم این غیبت 1 ماه رو جبران کنم و منت میذاری اگه مثل قبل به وبلاگم سر بزنی. (آپ کردم)
یا حق

میثم چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:00 ب.ظ http://eshghemansaghar.blogfa.com/

سلام دوست عزیز خوشحال میشم که منو از نظرات خودت بهره مند کنی مطالبت عمیق و باحالن با بعضیاشون خیلی حال میکنم موفق باشی خدا نگهدار

عباس چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:21 ب.ظ http://www.topolii.blogfa.com

سلام
حجکم مقبول سعیکم مشکور

زیارت قبول باشه حاجیه خانوم.
موفق و پیروز باشی

التماس دعا

ساغر چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:23 ب.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

سلام ندا جان مرسی که فراموشم نکردی.واقعا ممنونم خانومی
افکارم . . .
گریه ام میندازن . . .
آزارم میدن . . .
میشکوننم
عذابم میدن . . .
قلمم نوشت: از فکر کردن متنفرم...
دریای احساس
..:: غم... ::..
وقتی که هنوز چشم به جهان نگشوده بودم
صدایی نام غم را در گوشم طنین انداز کرد
فکر می کردم که غم عروسکی است
که من در دست می گیرم و با آن بازی می کنم
اما حال می بینم که خود عروسکی هستم در دست
غم...
(در عالم یکرنگی نیرنگ ها بی رنگند)



darvish چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:28 ب.ظ http://darvish58.blogfa.com

حاج خانم
از سفرت بنویس
از تجربه ایی که کردی
و دیدی که به آنجا پیدا کردی

ی پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:51 ق.ظ

حجکم مقبول سعیکم مشکور
سلام گلم یعنی الان باید بهت بگم حاجیه خانم
الهی فدات بشم خوشبحالت خوش به سعادتی که داشتی گلم یه دستی هم کاش به سر ما میکشیدی خیلی دلم میخواد برم اونجا دلم رو صفا بدم وجودم رو پاک کنم از این تیرگی حجت قبول باشه خانمی
نگاه سا کت باران دزدانه روی صورتم میلغزد...
ولی یاران نمیدانندکه من دریایی از دردم...
به ظاهر گرچه میخندم ولی اندرسکوتی تلخ میگریم

چه خواهی گفت ؟ پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:01 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

به سرزمینی مینگرم پر از ملکوت

به دنیایی پر از الهام

به خود نگاهی میکنم

به جای پاهای گزشته

به جاهایی که مردمان محمد را نمی شناسد

به آسمان مینگرم پر طراوت تر از همیشه است ولی ای کاش میبارید و به جاهلان می فهماند

همه مست و سرگردان روزی به وعیدی وضو می گیرند و باز در جهالت به سر میبرند

خدا را می شناسم اما ....

تا چه حد

آدم

حوا

هابیل

قابیل

و

.

.

.

همه آمدند و رفتند کاش یکی از آنها میماند و این همه ریا ، دروغ ، نکبت و اندوه نبود

و حال امید داریم روزی کسی خواهد آمد خواهد آمد و همه را خواهد سنجید

ای شماهایی که انتظار می کشید

آیا میدانید وقتی که بیاید چه خواهین گفت ؟

علیرضا پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:03 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد


به جویبار که در من جاری بود


به ابرها که فکرهای طویلم بودند


به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من


از فصل های خشک گذر میکردند


به دسته های کلاغان


که عطر مزرعه های شبانه را


برای من به هدیه میآورند


به مادرم که در آینه زندگی میکرد


و شکل پیری من بود


و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را


از تخمه های سبز میانباشت - سلامی ، دوباره خواهم داد



میآیم ، میآیم ، میآیم


با گیسویم : ادامهء بوهای زیر خاک


با چشمهام : تجربه های غلیظ تاریکی


با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار


میآیم ، میآیم ، میآیم


و آستانه پر از عشق میشود


و من در آستانه به آنها که دوست میدارند


و دختری که هنوز آنجا ،


در آستانهء پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد

میثم پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:01 ب.ظ http://eshghemansaghar.blogfa.com/

سلام دوست عزیز. چی شده دیگه به ما سر منی زنی؟
هر جور که راهتی. یه کم زود به زودتر آپش کن . موفق باشی
خدا نگهدار

TaNzAd پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:26 ب.ظ http://tanzad.info/

سعادت می خواهد جانم دیدن این همه شکوه...!
داشتی و دیدی حتما...!
خوش به حالت که تجربه کردی عشق را...
لمسش کردی...
دیدی...
و چه خوب تر که درک کرده باشی...
به راستی طلوع عشق همیشه زیباست...
همین!

لی لی پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:42 ب.ظ http://www.lilikocholoo.blogfa.com

پدر بزرگ از کنار اتاق نوه اش می گذشت، از آن فاصله شنید که او دارد حروف الفبا را تک تک و به طور آهسته تکرار می کند. پرسید: چه میکنی؟
دختر کوچک با نگاهی معصومانه پاسخ داد: دارم دعایم را می خوانم فعلا قادر نیستم راجع به کلمات درست بیندیشم. پس فقط همه حروف را می گویم. خدا آنها را به طور مناسب برایم کنار هم میگذارد. چون او همه چیز را میداند و من هیچ چیز را و حتی نیاز واقعی ام را ، پس همه چیزم را از او میخواهم

بیایید دعا کنیم
الف، ب، پ، ت،ث، ج، چ، ح،‌ خ،‌ د، ذ،‌ ر، ز،‌ژ، س،‌ ش،‌ ص، ض،‌ ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ک،گ، ل، م، ن،‌ و،‌ ه،‌ ی

و اعتماد کنیم که خداوند خودش مناسبترین چیدمان را برای این حروف بکار میبرد

برای دختر گلم ( ندا پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:29 ب.ظ

آمدم اما اندکی دیر ...
برای من حضورت زیباست
، بودنت امید و دست نوشته هایت روشنایی این تاریکیها.
اینجا برایت بنویسم ، و میگویم از درونم ار آنچه در گنجینه قلبم برایت به ارمغان دارم . نوشته هایم از آن تو .
از دلم برمیاید اما نمیدانم به دلت مینشیند یا نه.
نمیدانم دگر باره کی برایت بنویسم. اصلا نمیدانم
تنها ، هنگامیکه صورت گلت را می بوسم ،
تو را در آغوش میکشم
در میابم دیرزمانیست که بزرگ شدی ،
ای آفتاب زندگیم عاشقانه بتاب بر این جسم خسته ی مادر .
من همیشه منتظر شنیدن حرف های دلت و خواندن نوشته های پر نغزت هستم .
این جملات رو هم دوباره برات مینویسم فراموش نکن
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی خدا نزدیک ماست
و تنها اثاث آن عشق است
عشق دخترم . به قول خودت همین
میبوسمت عزیز دلم . مادرت

ساغر پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

گوش کن
یک نفر آنطرف پنجره بسته تو را میخواند
و نسیم، لای این پرده آویخته را میکاود تا تو را در یابد
نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است
لب درگاه تو در یک قدمی می ماند
قلب این پنجره از دست غم پرده به تنگ آمده است
پرده را برداریم
دل این پنجره را باز کنیم
تا که آن نور سپید به سلامی آرام
لب این قفل گره خورده به چشمان تو را باز کند
گوش کن یک نفر در تو، تو را میخواند
و خدایت آرام در دل تنگ تو
آهسته تو را میکاود ....


امشب "لیله الرغائب" است ... شب آرزوها ...اولین جمعه ماه رجب ... من رو فراموش نکنین ........

ساغر پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:59 ب.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

شب آرزوهاست .امشب ملائکه واسطه اند میان بندگان وخدا برای برآورده شده آرزوها.آرزو میکنم آرزوهای خوبتان رنگ حقیقت گیرد

شبهای برفی من و تو جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:26 ق.ظ http://eshgholanema.blogfa.com/

ای کاش می دونستی دل تخته سیاه نیست وقتی که می آیی اسمت رو روی اون بنویسی و هر وقت دلت خواست بری اسمت رو از روش پاک کنی

سلام دوست عزیز...

کم پیدا شدی و افتخار نمی دی؟!

ما بروزیم و منتظرتانیم

بدروووووووود.[گل]

غلامرضا جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:58 ق.ظ http://www.vahmesabz.blogfa.com

سلام دوست من
پس حاج خانم شدی . اینجور مواقع تبریک باید گفت یا چیز دیگه ؟ ولیمه نمیدی؟ ......
ندای عزیز زیارت قبول....
خدانگهدار

گل یخ جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ق.ظ


بگذار حرفهایمان هم چنان در نگاه من ...
در سکوت مبهم چشمان تو پاک باقی بماند
این نهایت زیبایست برای من که هر لحظه به تو بیندیشم
و شاید برای تو که بی آنکه
بدانی دلی برایت می تپد و صمیمانه دورودت می فرستد . بگذار هر دو جدا از هم
و دور از هم در شور و شوق دوست داشتن ها منتظر بمانیم که انتظار معنی وسیعیست در جریان زندگی
ــــــــــــــــــــکه انتظار معنی وسیعیست در جریان زندگی

ماهک جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ق.ظ http://http://baroon77.blogfa.com

دربن چاهی همی بودم نگون در دو عالم هم نمی گنجم کنون
آفرینها برتو بادا ای خدا ناگهان کردی مرا از غم جدا
گرسرهرموی گردد زبان شکرهای تو نیاید بر زبان

ماهک جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:40 ق.ظ

مرسی از اینکه انقد بهم لطف داری.شعرات و نوشته هات بی نظیره.

عباس جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:03 ب.ظ http://www.topolii.blogfa.com

سلام خوبی ندا
ممنون که برام دعا کردی ولی به قول خودت مثل اینکه.....
راستی من عادت دارم به وب هر کی سر میزنم نظرات قبلیش رو هم میخونم. وقتی داشتم نظراتت رو میخوندم چشمم به نظر مادرت افتاد....
میخوام اینجا هم به مادرت تبریک بگم که دختر خوب و توانایی مثل تو داره و هم به تو تبریک بگم که......
راستی مثل اینکه شما خانوادگی قلم توانایی داری هااا...
راستش امروز داشتم با یکی از عزیزانم در مورد تو صحبت میکردیم که چه سعادتی نصیب تو شده و خوش با حالت که تونستی خانه خدا رو طواف کنی.....
بهت غبطه میخورم....
التماس دعا....
همین دعاهای اشتباهی تو هم خیلی برام.....
چون تو لیاقت داشتی و رفتی.... پس دعا کن

موفق باشی

ARNIL جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:53 ب.ظ http://www.arnil.blogfa.com

ممنون که به لاگ ما اومدی...
عشق...
این روزها همه به نوعی درگیرشن...!!
عشق...
همین
ع ش ق
تعریفی نیست... حس کردن...
واقعاْ هرچه گوییم کم هست...!

علیرضا جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:10 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

به پا می خیزم

سر بلند میکنم

نفسی عمیق میکشم

و به امید تو صبح را آغاز میکنم

با یه کوله باری که نیک و بدش را زیاد نمی دانم به پایان

می رسانم

ولی این را میدانم که تو توانی نکویش داری

ای مهربانترین مهربانان

علیرضا جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:12 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

زندگی یعنی دو رکعت عشق ناب

زندگی یعنی نگاه آفتاب

زندگی خورشید پر خون است و بس

سایه لک بید مجنون است و بس

زندگی فریاد سرخ بادهاست

انعکاس تیشه فرهادهاست

پس زندگی زیباست و صمیمیتش زیباتر می تو انی عین آیینه باشی

می توانی خالی از هر تشریفاتی باشی

می توانی خود را به اوج برسانی

ولی هیچ وقت بلند پروازی را پیشه نگیر

ندا

هیچ وقت

علیرضا جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:15 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

و دیگه


روزی خواهد

آمد

می ترسم از کارهایی که شاید به نظر خویش گناه دانم اما

دوست دارم تا وقتی که ایمانم به کمال کامل نرسیده به خاطر

صاحب اسمم تاملی کند

همین

علیرضا جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:16 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

باز کــــن پنجــــــره ای رو به نــــگاهم ای دوست
دیرگاهی است که من چشم به راهم ای دوست

دور از آیینه چشــــــم تو به هم می مانند
روزهای من و شبهای سیاهم ای دوست

صبحــــگاهان که بر ارم نفــــــس از سوز جگر
می کشد سر به فلک شعله آهم ای دوست

من که در حاثه چون کـــــوه مــــــقاوم بودم
پیش طوفان غمت چون پر کاهم ای دوست

کسیت غیر از تو که از راه وفــا دریابد
زیر این بار گران بار گناهم ای دوست

دل سنگین تو با این همه بی رحمی ها
می کند عاقبت از غصه تباهم ای دوست

این منم عاشق بیچاره که در شادی و غم
جز رضای تو دگر هیچ نخواهم ای دوست

چشم از افتاده ترین عاشق خود باز میگر
باز کن پنجره ای رو به نگاهم ای دوست

و خودم میگم

با من بساز ای دوست

مر گجمجمه شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ق.ظ http://avaie-eshgh.blogfa.com

در ظهرهای گرم دود آلود
ما عشقمان را در غبار کوچه می خواندیم
ما با زبان های ساده ی گلها ی قاصد آشنا بودیم
وعشق بود،آن حس مغشوشی که در تاریکی هشتی
ناگاه
محصورمان می کرد.
من بعد چند هفته با یه شعر غمگین آپ شدم خوشحال میشم یه سری بزنی اگه قابل باشم تا بعد یاحق.

راستی رسیدن بخیر خوبی چه خبرا

علیرضا شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:30 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

تا حالا شده خیلی عصبی بشی و بزنی با پات شیشه رو

بشکونی حالا اونم تو بچگی ...

داری واسه خودت تو اتاق راه میری و خبر از خبر نداری

حالا میخوای بشینی و زانو هات و بغل کنی که می بینی

تمام فرش پر خون شده

فکر نکنم واست چنین اتفاقی افتاده باشه


.

.

.

.


.


.

یه کاسه جمع شد و من ریختم دور

حال خیلیا حسرت قطره ها را می کشن

(( پــــــروانــــــــــــــه سیـــــاه ))
(( پــــــروانــــــــــــــه سیـــــاه ))
(( پــــــروانــــــــــــــه سیـــــاه ))

ماهک یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:03 ق.ظ

از بخت یاری ماست شاید :
که آنچه می خواهیم یا به دست نمی آید
یا از دست می گریزد
_________ (مارگوت بیکل)

الیاس یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:34 ق.ظ

سلام بر ندای عزیز
از بین تمام دوستان فقط تو ویک نفر دیگه به یادم بودین
ممنون
گفتی که برات بگم چی شده
به طور مختصر باید بگم خودمم نمی دونم چی شده اما فکر کنم که همه اش الکی بود و اشکها و انتظارهام بی خود .
ظاهرا شیوا خانوم منو یک دروغی تو کارش بوده
حالا هر چی
اون قرار بود که بره سفر حج و بعدش برای همیشه بیاد اما هیچ خبری از سفر کردن و حج و ایی چیزا نبود
یک نفر دیگه هم که خاله شیواست و وبلاگی داره مدام دروغهائی سر هم می کرد که منو منصرف و بی خیال کنه
یه چیزی بوده که بازم بی خبر گذاشته رفته
بهر حال اون اگه منو دوست می داشت این کارا رو با من
نمی کرد
من زیادی براش مایه گذاشتم و اون با ترک کردن من نشون داد یه ریگی تو کفشش بوده و لیاقت منو نداره
حالا یا عشقش از اول دروغ بوده یا هر چی
دیگه مهم نیست
چون این عشق نیست که
به نظر من همش بازی بود و من چون خیلی ساده و احمق و خوشباور بودم بازیچه دست یک موجود بی کار و مریض و خوش قلم شدم
حالا می فهمم که زمونه زمونه خطرناکی شده و باید خیلی مواظب بود
دیگه به این راحتی ها دل نمی بازم به کسی
تجربه بزرگی بود
دیگه به گذشته فکر نمی کنم
به امروز و اینده ام فکر می کنم

بازم از تو ممنونم

حمید یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ق.ظ http://hamidgoharbakhsh.blogfa.com

سلام

بسیار کامنت زیبا و پر محتوایی برام گذاشتی

واقعا ممنون
راستی چرا من لینک نکردی

سامی یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:30 ق.ظ http://martek.blogfa.com

سلام

موافقم

طلوع عشق همیشه زیباست ولی غروبش ..........

مطلبت زیبابودنداجان

من هم به روزم

نمیایی ؟؟؟؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:19 ق.ظ

بی نشان درتو سفر کردم
صبح لبخند تو را نوشیدم
شام گیسوی تو بارید به من
گل یاقوت که در نقره نفس می زد
گفت : ای دوست مرا پرپر کن
و
بیاموز به من ،‌ غرق شدن
در همین آه بلندی که به دریا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه کردم که گریخت

علیرضا یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:03 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

ما اینا رو از بریم

و گینه


روحوم بدنن اوینار یادیما سن توشنده

من گفتم بی خبرم نزار ناسلامتی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

رضا مشتاق یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:44 ب.ظ

خوشا به سعادت انسان هایی که از انسانیت باده نوشند
آبی بی کران آسمان را می بینند
و با خدای خود نرد عاشقانه می زنند

خوشا به سعادت انسانیت
وقتی که میبینی هنوز بی بی و سجاده اش حرمت دارد

یعنی اینکه هنوز امیدی هست

* * *

پ.ن: اینم یه مثلن شعر
فی الفور و فی البداهه (:

پنجره خسته شده ...
بیتاب است
مگر از دولت عشق
قفل فرسوده زدل برگیرد
پنجره باز شود
روزن روشنی خانه شود
زنجره شاد پروبال زند
از دلِ پنجره آزاد شود

علی یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:57 ب.ظ http://kianlouei.blogfa.com

سلام.
بازم دلنشین نوشتی.
و مرسی که سر زدی.
بازم از این کارای بد بد بکن

ابرک غم جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ق.ظ http://www.abrakegham.blogfa.com

سلام

ندا جان مرسی که به ابرک غم سر زدی


مطالبت خیلی خیلی زیبا بود

امیدوارم موفق باشی

باز هم به ابرک غم بی یا خوشحال میشه

اگر آمدی ابرک غم یک سوال ازت داره که دوست داره جوابشو بدی


زندگی چیست ؟


و زندگی را چگونه میبینی ؟

اگر دوست داری جواب نده ولی باز یک یادگاری از خودت در ابرک غم بجا بذار

منتظر جواب و نظرت هستم

بایییییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد