حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

یک سال گذشت...

Click for Full Size View

زندگی یعنی یک سال گذشت...از چه دلتنگ شدی....کفتر عمر تو از بام پرید

زندگی یعنی تکرار فصول... به چه زیبا... بس چه با نظم و اصول

زندگی یعنی نوزادی به دنیا آمدن... گریه ای بس ناز با صوتی قشنگ

زندگی یعنی بیداری من.. خواب من.. رویای من...غم های من

زندگی یعنی آبی بس زلال...چون اشک چشم ...چون حال زار

زندگی یعنی....عشق و شور و حال....درد و فراق....راز و نیاز

آه از این تکرار...............آه.

هر چه گویم باز من کم گفته ام از زندگی...از رازقی...ازتازگی

آخرش اما شود پایان این طی طریق

مرگ آیدبی صدا...هم سوی من... هم بهر تو

حال گو تو بهر من از زندگی....از هر چه بود ...از هر چه هست

از گذشته ...حال ...فردایی که شاید هست و نیست

شاید این گردونه ی چرخ زمان ...از سوی ما خیری ندید

شایدم وارونه چرخید و نیاز ما ندید

خوب یا بد ...هر چه بود یک سال بگذشت و پرید

سال نو آمد ...دگر بگذشته را باید ندید

پس اگر از زندگی سهمی دگر ما را رسید

باید آن را نوش داروی همه غم ها کنیم

شاید امسال از برای ما باشد بس غریب

شایدم سالی پر از شادی و هر چه دلخوشیست

پس بگویم بهرتان باشد دعای خیر من

پس بگویم عیدتان باشد مبارک ....سال نو از ره رسید 

درد دل یک دوست و من

آمدم پرسم ز تو این زندگی بهر چه بود

آمدم پرسم بگویی عاشقی درد که بود

آمدم پرسم چرا عاشق کشی شد رسم و ماند

در دل تاریخ حک شد با هزاران رمز و راز

خنده ای کردی و گفتی نیک دانی پاسخت

گفتمش باید تو گویی تا بدانم پاسخش

گفت بینی شب که غرق ظلمت و تاریکی است

در دل این تیرگی بس عاشقی رنجیده است

گفتمش عاشق کشی را با سیاهی چیست قربت

آخر این دلدادگی را با سیاهی نیست نسبت

دیدمش برگشت و نالان ضجه ای زد بس دل آشوب

دیدمش گم شد در این تاریکی و ظلمت چه جان سوز

پرسش من هر چه بود رنجاند او را خاطرش را

چون به یاد آورد عشقی را نیازی را   و  ازلت

تازه فهمیدم که او دل مرده ای تنها ی تنهاست

تازه دیدم همدم من زخمی عشقی چه رسواست

شرمم آمد از سئوالم از سئوال بی جوابم

چون که دیدم این جوان پیر عاشق بوده است

واله و شیدای یک چشم خماری بوده است

وقت رفتن یک نگاهی کرد سنگین و گذشت

با دو چشمش نه که با دل دادپاسخ بهر من

حال دیدم عاشقی برنا چه راحت پیر شد

لیلی از کف رفت و مجنونی چه راحت پیر شد

پس دگر این ارمغان ارثیه ی تاریخ ماست

پاسخم این بود اما تلخ و پر سوز و گداز

 

طلوع آرزوها

Click for Full Size View

سلام من بازم اومدم. این دفعه میخوام کمی از دلتنگی هام براتون بنویسم

آخه وقتی به بقیه ی وبلاگا سر می زنم می بینم یه حس مشترک یه حس آشنا

چیزی که همه گرفتارشن دیده میشه.شاید بیشترشون از سر دلتنگی قلم میزنن

منم امروز می خوام بنویسم چون آسمون هم دلش گرفته بارونه قشنگی می باره

می خوام بنویسم ولی.........دلم گرفته بد جور ای کاش این قدرتنها نبودم

این روزا همه خوشحالن مثلا نزدیکه عیده . همه دارن برای سال نو آماده می شن

به قول معروف:نو نوار میشن کاش همه ی دلتنگی من به خاطر کفش و لباس شب عیدم

بود .تازه شنیدم بعضی ها همین چیزا براشون مهمه .کاش می شد منم همین طور بودم

پس حالا باید سعی کنم بخندم تا کسی ندونه این دله بیچارم چی می کشه. باید خودمو گول بزنم

شاید هم بقیه رو. اما با همه ی این حرفا یه غمی تو دلمه که موندم چه جوری با هاش

کنار بیام .شاید منم یه روزی بتونم با خودم راحت باشم شاید این دل بیچاره ی منم یه روزی...

ولی نه این دلتنگی...این تنهایی ...عالمی داره . آخه اون دور دورا ته دلمو می گم هنوز یه امیدی

هست.خدا رو چه دیدی . راستی با همه ی غمی که تو دلمه آرزومی کنم همه به مراد دلشون

برسن . دلم میخواد هیچ کس تنها...دلتنگ و غمگین نباشه.وقتی فکر می کنم می بینم می شه گذشته رو

فراموش کرد فقط یه کوچولو جرات می خواد .ارزش امتحان کردن رو داره.پس من سعی میکنم وقتی طلوع

خورشید فردا رو دیدم به روش لبخند بزنم و بگم دلم روشنه بر می گرده برای همیشه پس تا فردا

شب و نیاز

نمی دانم چرا هر شب هوای گریه دارم من

نمی دانم چرا هر شب فغان و ضجه دارم من

در این شبهای بی پایان من و این دل چه بی پروا

برای یار میگرییم بدون یار می نالیم

بگو یارب چه کردم من که فرجامم چنین گشته؟

چنین تنها و بی یاور در این دنیا حزین گشته؟

چرا باید من و این دل به دنباله دلی عاشق

تمام عمر سرگردان پی دلدار خود باشیم

برای من دگر مجنون خیال و وهم و رؤیا نیست

چرا؟ چون گشته ام چون او در این دنیای پوشالی

دل بیچاره ام از بس برای یار پرپر زد

شده صد پاره و از بهر من بوم پریشانی

از این پس شب برای من اگر چه جز غم و حسرت

ندارد حاصلی اما از این بسیار خرسندم

که جز با یاد یارو صورت زیبای او هرگز نمی نالم

برای یار می نالم برای یار می گریم        تا ابد