حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

سلامی و کلامی شاید

 

بنویس دوست من... 

نام کوچکم را بزرگ کنار نام خودت همان گونه که من نوشتم 
و در خاطرات آینده ات مصور کن که زمانی بوده ام و بوده ای
فردا روزی دلم برای تک تکتان تنگ میشود...
که همچون کودکانی معصوم؛؛ پاک و بی ریا...
قهر و ناز هم را تحمل کردیم؛؛ پای درد و دل هم نشستیم
و چه بی دریغ مهربانی را نثار دلهایمان کردیم ؛
آری فردا روزی که کسی با من نیست؛
به یاد خاطرات بی زوالم ؛ به یاد تک تکتان اشک حسرت خواهم ریخت
و براستی که... 

در زندگی حرف هایی هست که فقط باید بلعید و خاطراتی که  فراموش نمیشوند هرگز  

فراموشتان نمیکنم .به یادم باشید شاید قلیل ولی غنیمتیست 

تااا دوباره ای و شاید هم شروعی