حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

یادی از گذشته ....

 

دیگر چگونه طفلک وجودم  به رقص بر خواهد خواست
و گیسوان طلایی  را در آب های جاری رها
زمانی که نه فریاد رسی است نه همراهی
 نه عشق و نه دلخوشی .تمام آرزو ها چال شد در کویری دور و خشک
 و حال به یاد آرزوهایم  سکوتی کنم رساتر از فریاد
آهای.... با شمایم ؛ مترسگ های بی روح و سرد در کالبد آدمی
به کدامین جرم حکم صبرم دادید؟ به جز عاشقی جرمم چیست؟!!؟
آه... یادم رفت چه جرمی سنگین تر از این
پس چرا حکم مرگم را صادر نمی کنید
شما که نه دل دارید نه احساس چالم کنید در گورستان آرزوها؛ همان کویر سرد
من آماده ام  و به این کودک شیطان و بازی گوش درونم می آموزم
 هرگز فریب آب روان و باد وزان را نخورد.آخر تمامش سراب است
پس طفلکم را در حصار سینه ام دفن خواهم کرد  و سمفونی  مرگ را در گوشش زمزمه
 آرام بخواب طفلکم آرام ؛"دنیا دیدنی نیست "بگذار و بگذر
 ولی ای کاش  همیشه تاوان قماردر زندگی فقط  چند لحظه اندیشه بود
 ایییییییی کاش

 
و ختم کلام اینکه:
وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد؟
روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است
و راست راست توی خیابان راه می رود
عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و گدایی می کند
و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای  زرد می فروشد
و رزد نشان نفرت است  و من " خسته  از تکرار" .همین

 

نظرات 64 + ارسال نظر
سورنا جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:10 ب.ظ

سلام ندا!
خوبی؟
بروزشدی خبر نکردی.
ناجوان...

مهرداد جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:14 ب.ظ http://pamiryan.blogfa.com

شعر ات عالی بود
اما بسیار غمگین امیدوارم شادی دستت را بگیرد.
به قول شاملو روز ما کبوتر های مان را پیدا خواهیم کرد.

سورنا جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ب.ظ

ای دختر!
از ادرس من کسی چرند مینویسد..
مواظب باشی.
هر که است خیلی نامرد است...

مرجان جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:39 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

یه بیت شعر توی ذهنم اومد همین الان که وقتی اول دبیرستان بودم معلم فیزیکمون برامون خوند و منم توی دفترم و توی ذهنم یادداشتش کردم :

در این دنیا که نامردان عصا از کور میدزدند

من از خوش باوری اینجا محبت آرزو کردم

البته نمیدونم درست نوشتم یا نه ! فراموشکارم ننه :دی

این بیت شعرو در جواب پاراگرافه دومت نوشتم :)

بابای فعلا :-***

رهگذر شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:33 ق.ظ http://neey-labak.persianblog.ir/

سلام

حقیقت را می شناختم !

دیروز مرد

سر مزارش فاتحه ای به دروغ خواندم !

خندید !

گفت : تو هم آری !؟

گفتمش : در روزگار ؛ روزگاریست که باخته ام

گریست !

گفتم : تو هم آری !؟


بگذریم ندا

سبزه هایت همیشه سبز

بدرود

( رهگذر )

سورنا شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:25 ق.ظ

اوضا خیلی خیته کسی داره از طرف من می نویسه
باور نکن آنای قبلی رو هم او نوشته

سورنا... شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:26 ب.ظ http://pagah.blogfa.com

کیستی ای نامرد؟
ندا!
دیوانه شدم...
وضعیت ام خراب شده ...
هر که است خیلی نامرد است...
وها
بیا...
سه کوتاه دارم..
بخوان و بنظر...

گل یخ شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:23 ب.ظ

بیا و با چشمان سیاه و اشوبگرت نگاهم کن تا غمهای دنیا را فراموش کنم
و در آینه ی جمال زیبایت روزگار و زندگی را دوست داشتنی تر ببینم.
بیا تو هم مرا دوست بدار و نهال این دوستی را با اشکهایت آبیاری کن .دوستم بدار همانطور که تو میتوانی دوستی مرا نپذیری.
میتوانی مرا از خود برانی.میتوانی رو از من برگردانی و مرا برای همیشه از دیدار خودت محروم سازی.
من هم میتوانم تو را نبینم .میتوانم چشمانم را از سر راهت بر گردانم و به سوی تو خیره نشوم.میتوانم زبانم را وادارم که نام تو را بر زبان جاری نسازد.
میتوانم گوشم را از شنیدن آهنگ صدایت بی نصیب کنم
اما قلبم....او دیگر در اختیار من نیست
او به خواسته ی خود خو گرفته
.او تا زنده هست به یادت خواهد تپید...باور کن...
من دوستت دارم.
هیچ نیرویی قادر نخواهد شد عشق تورا از من بگیرد

گل یخ شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:24 ب.ظ


تو آشناترین برای من بودی
و تنها باده عشقم که از جام نگاهت سیراب می شدم
.دریغ که در یک غروب بی انتها بار سفربستی و رفتی. خاطراتمان را در کوله بارت گذاشتی و عزم سفر کردی.
هرچه نگاهت کردم هر چه صدایت کردم هر چه فریاد کشیدم هر چه بر سروسینه کوفتم و نامت را با هزار آرزو بر زبان آوردم خاموش نگاهم کردی و رفتی.
آن روز غنچه های بغض در گلویم شکفت و آسمان ابری چشمانم بارانی شد.آنروز پر زدی و رفتی و پیش از آنکه تو را ببویم در میان نگاه مبهوتم پرپر شدی و غمی به وسعت دریا در وجودم طوفانی شد.
شاید یک روز وقتی که من تنها در دشت غروب آفتاب را تماشا می کنم از پشت تپه ها با یک سبد پر از یاس و نرگس پیدا شوی.بیایی و به سبزه های دشت شوق شکفتن دهی.
من هر شب دعا می کنم که تو هر چه زودتر از مهمانی فرشتگان خدا باز گردی.من هر روز صدای گامهایت را می شنوم که ازآسمانها می آیی و در محراب گلها نماز صداقت می خوانی.
و می بینم اطلس ها و مریم ها را که در این نماز به معصومیت اشکهای تو اقتدا می کنند.
ای کاش بیایی نه برای پرندگان رها شده از قفس غربت بلکه برای دل تنها و عریان من!!!منتظرممم

ر و ز ب ه یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:39 ب.ظ

به تو سلام میکنم کنار تو مینشینم و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا میشود
اگر فریاد مرغ و سایه علفم در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم.
خسته،خسته،از راهکوره های تردید می آیم.
چون آینه ئی از تو لبریزم هیچ چیز مرا تسکین نمیدهد نه ساقه بازوهایت نه چشمه های تنت.
بی تو خاموشم،شهری در شبم تو طلوع میکنی من گرمایت را از دور میچشم و شهر من بیدار میشود.
با غلغله ها،تردیدها،تلاشها،و غلغله مردد تلاشهایش...
دیگر هیچ چیز نمی خواهد مرا تسکین دهد. دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب و غروبت مرا می سوزاند. من به دنبال سحری سرگردان میگردم.
تو سخن می گوئی من نمی شنوم تو سکوت میکنی من فریاد میزنم با منی با خود نیستم و بی تو خودم را در نمی یابم دیگر هیچ چیز نمی خواهد،نمی تواند تسکینم بدهد. اگر فریاد مرغ و سایه علفم این حقیقت را در خلوت تو باز یافته ام. حقیقت بزرگ است و من کوچکم،با تو بیگانه ام. فریاد مرغ را بشنو سایه علف را با سایه ات بیامیز مرا با خودت آشنا کن
بیگانه من مرا با خودت یکی کن... . . یکی کن ندای من.. . .

(استاد احمد ساملو)

+ یاهو را باید چک کرد؟!

ر و ز ب ه (اصلاحیه ی متن بالا) یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:41 ب.ظ


(استاد احمد شاملو)

سورنا دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:17 ق.ظ

سلام!
جانکت جور است؟

سورنا دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:48 ب.ظ

سلام عزیز دل!
میدانی از آن روزی که گفتی چشمانت را ببندو صدای باران را بشنو................
جور ی جورم...........این دیوانه بد ..............
دیوانه ی خوب شده.............به زندگی ایمان دارد..........
و به تو نیز...........
از راه دور دعا میکنم..........
جور باشی.............و تک و پتره..............

سورنا سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:56 ق.ظ

سلام!

سورنا سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:29 ب.ظ

السلام..

مجید سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:12 ب.ظ http://darvish58.blogfa.com

بالام یوخسان
یالواریرام گل
حارالاردا قالمیسان منی انجید مهههههههههه

بهزاد حارث سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:19 ب.ظ http://dealektic.blogfa.com

سلام ..

ببخشید بدون اجازه امدم.. خوب میگذشتم گفتم بیام ببینم اینجا چه خبره..

بهر حال شعر پر از احساس تان را خواندم... خوب یک کمی غمگین بود..
هر جا میرم همه غمگین اند..
نا آسوده کجا رود که آسوده شود... ما میگیم یه جای بریم که یکی را به زنده گی امیدوار ببینیم.. نمیشه که نمیشه..

امیدوارم دفعه بعد که میام( اگه بخوای) شاد شارژ و سرحال باشی...

یه رهگذر سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ب.ظ


من مرگ نور را باور نمی کنم
و مرگ عشقهای قدیمی را
مرگ گل همیشه بهاری که می شکفت
در قلبهای ملتهب ما
مانند ذره ذره مشتاق
پرواز را به جانب خورشید آغاز کرده بودم
با این پرشکسته تا آشیان نور
پرواز کرده بودم
من با چه شور و شوق
تصویر جاودانه آن عشق پاک را
در خویش داشتم
اینجا درون سینه من زخم کهنه ایست
که میخواندم مدام مانده ای زیر پا
زخمیست در نهان
شعری نه
آتشیست این سروده در دلم
بگذار سر به مهر بماند برای من

دریاباری چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:13 ق.ظ http://www.dagh.blogsky.com

درود.

ممنون حضورونظر
روح ظریفی درینجا پرسه میزند.
سبزوبارانی بمانید.

سورنا چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:59 ب.ظ


پروانه در لای دود سیگار گم
حس می کند
هوا ابریست.

رضا مشتاق چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:05 ب.ظ

ممنون که منو فراموش نکردی و موفق باشی
.
.
.
یه جور دیگه بگم
دنیا هر رنگ و هرجوری که میخواد باشه ، در این دنیا و در این احوالی که رسم کردی انسان بودن و انسان باقی موندن هنره و نه انسان بودن در دنیای فرشتگان
بنابراین...
ندا خانم دسته ی گل، دستور میدم که حتمن موفق باشی(:
...تا بعد

سورنا پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:41 ق.ظ

خیابان های شب به روی شانه هایم سنگینی می کنند
موهایت را رها مکن.

علیرضا پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:11 ق.ظ

مه من عشق تو در منزل دل جا دارد
چندیست که با حال غمین چشم به فردا دارد

به بلا فتاد این دل، چه بلای دردناکیست
غم یار خوردن و افتادن به هوای سوزناکی

به غم زمانه منگر که غم یار ما را
بیخود از خودم بکردست چه رسد روزگارا

گل آرزویم ای گل به هوای باغ مست است
به گل و صبا سپردم وعده سلام ما را

دل چون گلبرگم اکنون، به جای خویش باقیست
چه خوش است ماندن من به حریم مهر باقی

برسان پیام مهرت به دلم که باز ماندم
به نسیم تازه عشق من همان رضا، باقی

سورنا پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:28 ب.ظ

چشم هایت را ملاق بزن
تا شاعر
کفتر باز شود.
***

ر و ز ب ه پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 03:09 ب.ظ

دیگر نمی آیی ز دیار من ؟!

سورنا پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:55 ب.ظ

۴اشق۱ اس۲۱۲۳س

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:00 ب.ظ


این چهره ی روز گار است

که در من می نگری.

تویی که بسیار خوابیده ای

من بامداد گوارایی بودم.


خانه ات کنار چناری بود

با قیامت پرنده

پس از سال ها...

روبه رویت چناری

که حتا کلاغ

به زمستان شاخه اش نرفته است.


برای تو بود اگر،پنجره باز می کردم

یا لباس های زیبا می خریدم

برای چشمان در شتی که هرگز

به نفع ما

نه چرخیدند.


تور بلند کرده ای

اما کبوتران جوان گذشته اند.


من همیشه گریسته ام

برای تماشایی که اتفاق نیفتاد

اما

اما اگر محشری بخندی

مردگان ابرو بلند می شوند
.
و چشمانم از انجماد سال ها

رقصی دوباره آغاز می کنند.


کافی است به نامم بخوانی

تا کوهساری، با هزار چشمه

دوباره در من نفس بکشد.

کافی است یکبار ،تنها یکبار

عاشق نگاه کنی

تاجوان سال های سبزی

از اعماق پیری

لبخندزنان

دوباره برگردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ

باز آمدم بازآمدم
دروود به شمایی که خود خود منید.
این بار با یک غزل قدیمی ترم که برای شما نو است سر رسیده ام
بیا و نعربه بزن
بیاو نعره بزن باما حریم دلهره را دریاب
صدای حق تک و تنها نیست هزار حنجره را دریاب
بس است بی همه گان بودن درون دخمه و نجوا چیست
به شاخسار بزن خود را غریو زنجره را دریاب
لب و بشارت هیبت ها تن و هراس پلنگینه
همیشه گرگ صدا کردی کمی دل بره را در یاب
به سوی شرق بنا کردیم نگاه روزن فردا را
کسوف در طرف ما بود شکیب پنجره را دریاب
بگیر تکیه زمر مر ها که برج بر سر صد ها ریخت
بیار شانه به کوهستان شفا عت دره را دریاب

بهزاد حارث جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:56 ق.ظ http://dealekti.blogfa.com

سلام دوباره به ندا خانوم...

بازم آمدم ... چون گفته بودم که بازم میام...من که اومدم..
راستی هر وقت آپ کردید مرا هم در جریان بگذارید....

سورنا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام!
نا زنین...

مهدی موسوی جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:29 ب.ظ http://www.taraneyema.persianblog.ir

سلام
به روزم با خبر چاپ کتاب "از لاله زار تا جمهوری"
منتظر حضورتان

خلود جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:12 ب.ظ

ت
ک
ر
ا
ر

همین

سورنا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:51 ب.ظ

سلام!
قواله یعنی اسناد شرعی...
و گک ..که میفهمی...
و ها سورنا...
اسم یکی از پهلوان وقهرمان های ایرانی دوره ی اشکانی....
که لشکر اسنکندر را شکست...داد....
ولی من نه قهرمانم نه پهلوان...

سورنا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:57 ب.ظ

زن ها مقدس اند...
راست میگوید..

فضول جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:14 ب.ظ

قواله یعنی قباله اسناد که برای ملکیت کسی را نشان میدهد
که میتواند عرفی و یا شرعی باشد.

سورنا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ب.ظ

فضول
تا جایی راست میگه
ژ
ژژ

سورنا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:43 ب.ظ http://pagah.blogfa.com

سلام ندا جان!
خوبی؟
والله درهر وبلاگ که من سر بزنم میایه و احماقت خودش را ثابت میکند..
چکار کنم دنیا از این طور آدمها پراست ...زودتر کدامش ره بشناسیم...
ولی هر که است ...آدم خوب نست....

سورنا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:31 ب.ظ

بقول شاعر:
هیچ مولانا نشد ملای روم
تا مرید شمس تبریزی نشد..
از ایران خوشم آمد...به ویژه ازتبریز....
خوب...این سرزمین را به یاد خواهم داشت....
رفتم مشهد..بعد میرم...خانه....
آن طرف خط.....

شهرزاد جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام ندا جونم:
خوبی گلم؟؟؟
عزیزم نوشته هات واقعا زیباست و من همیشه از خوندنشون لذت میبرم...
با اجازت من لینکت میکنم...
اجازه هست خواهر خوبم؟؟
بووووووس بووووووس

میلاد شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:27 ق.ظ http://WWW.MIL.BLOGFA.COM

سلام عزیزم مطالب تو واقا همیشه متنوع و آموزنده بوده امید دارم که همیشه بتونی مطالبی به این زیبایی برای ما بزاری .

موفق باشی.

تا بعد میلاد

سورنا شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:11 ق.ظ

زنده باد روح ظریف...

آرین شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 ق.ظ http://atiq2009.blogsky.com

سلام!
کاراتان عالی است.
اگه به من سربزنید.....خوش میشم...

ÐДЯK $cДЯЄਂ.•● شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:55 ب.ظ http://darkscare.blogsky.com

سلام ندای عزیز ..!!
آمدم اینبار با شکسته قلمی کز دوستی مینگارد یاد ..!!

این تیکه ی آخره شعرت رو خیلی دوس داشتم«و من خسته از تکرار» فوق العاده بود ...!!!
من خسته ام از همه چیز و این تکرار است که افکارم را میسازد ...!!!

+ باید زودتر ازین میومدم پیشت و پل بینمون رو میساختم !! ما شاعرا بهتر میتونیم در مورده پستای همدیگه نظر بدیم ..!! من هم سیاه مینویسم البته یو یه چن باری اومدی پیشم ...!!

قربونت برم

فعلا

سلی شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 03:22 ب.ظ

سلام ندا خانومم
خوبی خانوم؟؟
قشنگ بود مثه همیشه ..
حرفی نمی تونم بزنم
به نظر تو جرم یکی که وبلاگشو حذف میکنه و میره چیه؟ها؟ها؟
ندااااااااااااااااا
دلم گرفته !

کاوه شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:30 ب.ظ http://aadam.blogsky.com

اینجا هوای تازه است...

سورنا شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:36 ب.ظ

چیزهای چند سال پیش ره ده وبلاگ انداختم بیا ببین چطور است

سعید از غریبانهای مهربان شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:56 ب.ظ http://baroon77.blogfa.com

قلب من وتو را
پیوند جاودانه مهری ست در نهان
پیوند جاودانه ما ناگسسته باد
تا آخرین دم از نفس واپسین من
این عهد
بسته باد.
........... سعید .

ر و ز ب ه شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:32 ب.ظ

دشوارترین قدم، همان قدم اول است !!


+ تک و تنها.

غریبه یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ق.ظ

((متن این کامنت حدودا دو هفته پیش نوشته شده اما متاسفانه کسی پیدا نشده بود که وقت کنه از روی کارد کامپیوتر ، کپی - پیسش کنه اینجا !! این کامنت رو به نیت پست قبلیت بخون آبجیه شاعرم))

سلام آبجی ندا
و اما .. سه روز دگر نیز ، گذشت از دو روز حیاتت !!

میدونی ندا .. به نظر من ، ما انسان ها همیشه لحظاتی که میگذرند رو به نام خاطره میشناسیم ؛ چه خوب باشند و چه بد ، زشت یا زیبا .. به هر حال نشانه ای هستند از برگ هایی که با حضور ما از دفتر روزگار ، جدا شدند ....
آره ، منم نگاهت رو قبول دارم ؛ چرا که واقعا خاطرات ما ، همیشه خاطره نیستند (!) گاهی توهم اند و یا رویایی شیرین ، یا آرزویی محال و ... پس نمیشه همه شون رو به یک چشم نگاه کرد و ازشون برداشتی یکسان داشت ؛ اما با تمام این تفاوت ها ، تنها یک عامل مشترک به نام "گذر زمان" باعث میشه که ما همۀ لحظات سپری شدمون رو با واژه "خاطره" مورد خطاب قرار بدیم .. هر چند که ممکنه استحقاقش رو نداشته باشند !! میتونیم ظاهرا ازشون درس بگیریم ، یا مثل خیلی ها فراموش شون کنیم .. اونا رو تجربه ای بی نظیر بدونیم و با دیده حسرت بهشون نگاه کنیم ، یا بالعکس آرزوی تکرار نشدن شون رو داشته باشیم .... این گونه تفکرات باعث میشه که آدمی به آینده نگری روی بیاره و کمبودهای گذشته اش رو در روزهایی که نیومدند ، جستجو کنه و در حقیقت اون روزگار رو مدفنی برای لحظات تلخ گذشته بدونه ..

میدونی وقتی به این گونه مسائل فکر میکنم ، چه سوالی در ذهنم جرقه میزنه ؟!
اینکه چرا ما انسان ها همیشه با تکیه به چیزهایی که گذشتند ، به آنچه که در آینده خواهد آمد و ما اشرافی بهش نداریم ، دل می بندیم ؟! مگه گذشته صد در صد زاییدۀ تفکرات ما بوده که فکر می کنیم آینده در ید قدرت ماست ؟!.. چرا نمیتونیم سهم خودمون رو در شکست ها و پیروزی های گذشته محاسبه کنیم و با دیدی باز ، پذیرای اتفاقات آینده باشیم .. مگر غیر از اینه که وقتی من بدونم چند درصد در روند زندگیم موثر هستم ، بعدش راحت تر میتونم حوادث آینده رو تحمل کنم (؟!) راحت تر میتونم با زندگیم کنار بیام .. راحت میتونم نقاط ضعفم رو تشخیص بدم .... و در یک کلام ، راحت تر میتونم خدام رو بشناسم !! آخه چرا دوست داریم که همه چی مطابق میل ما پیش بره ، مگه ما کی هستیم ؟!؟!؟!....

راستش نمیدونم که چند درصد از مطالب این کامنت به پست تو مربوط بود .. شاید بخش عمده اش رو صرفا به این دلیل نوشتم که دوست داشتم باهات درد و دل کرده باشم !! برای همین عذر میخوام اگه بی جهت سرت رو به درد آوردم .. آخه وقت شعرا با ارزش تر از این حرفهاست که یکی مثل من پرش کنه !!

موفق باشی آبجی
یا حق

غریبه یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ق.ظ

سلامی دوباره
نمیدونم چرا با خوندن این پست ، بیشتر مطالب ادبی که تا به امروز خونده بودم ، به شکل جسته و گریخته در ذهنم زنده شد !!... مثلا : ".. زمانی که نه فریاد رسی است نه همراهی .." یادآور «دور خواهم شد از این شهر غریب .. که در آن هیچ کسی نیست که ...» یا " ..به کدامین جرم حکم صبرم دادید؟.." یادآور «گویند که سنگ نرم شود در مقام صبر/آری شود ولیکن به خون جگر شود !» و یا ...
بی تعارف میگم که اگر کسی هنرش رو داشته باشه ، به راحتی میتونه با کمک همین متن ، یک تئاتر در سبک تراژدی راه بندازه ..

این دفعه دوست دارم بر خلاف کامنت قبلیم ، اندکی در مورد وزن بندهات صحبت کنم .. خودتون هم خوب میدونید که یکی از بارزترین نشانه های نثر مسجع ، همخوانی بندهای بهم پیوسته متن است ؛ هم از نظر وزنی و هم در بعد مفهومی . مثل شاهکارهای بی نظیر خواجه عبدا... انصاری و سایر بزرگان ؛ هر چند که کارهای شما نیز در مقام خودش بسیار بی نظیر و شگفتی برانگیزه اما میشه در برخی فرازهاش ، تامل بیشتری داشته باشیم .. به طور مثال جسارتا اولین خط رو میتونستید با حفظ مفهوم ، این گونه بیان کنید : «« دیگر چگونه طفل وجودم به رقص خواهد خواست »» تا هم از نظر وزنی و هم نظر تعداد کلامات و آهنگ واژه ها ، با فرازهای بعدی همسنخ بشه .. البته به شرطی که اون "ک" در کلمه "طلفک" ، کای تحقیر و کوچک انگاشتن باشن و شما هم در مورد مفهوم بودن جمله بدون پیشوند "بر" در فعل "برخواهد خواست" با حقیر هم عقیده باشید .
البته این نکته تنها پیشنهادی بود از جانب یک خواننده بی سواد و بی ادبه ادبیات دوست (!) که داره در مقابل استادش درس پس میده ..

آرزوی ما پیشرفت روز افزون شماست ..
یا حق

سورنا یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:03 ق.ظ

سلام!
ندا از دور دوستت دارم....
خیلی زیاد....................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد