حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

....

 

میگویند ...
عشق در لحظه بوجود می آید و دوست داشتن در امتداد زمان
نمیدانم عشق را باور کنم یا تن دادن به چنین انتظاری
بگمانم انتظار برایم ملموس وجذاب  تر باشد
پس نشسته ام به انتظار؛چرا که ...
دوست داشتن در امتداد زمان  یعنی رسیدن به عشقی ماندنی  و ناب.
 همین ما را بس

 

 

گم ....

 

من تو را گم کرده ام ای دوست رسم زندگیست
من به خود بد کرده ام ای دوست رسم زندگیست
کوچه های تنگ غربت؛ شد رفیق و یار من
کوی غربت شد رفیق و همره شب های من
دوستی را من ز کف دادم ولی آسان نبود
چون به خود رحمی نکردم ؛دوست را گم کرده ام
وای از این شک و گمان؛ داد از این وهم و خیال
بین چه راحت دوست را از کف گرفت این و هم آن
کج خیالی شد سبب تا من ز تو غافل  شوم
کار دنیا را ببین؛ من دوست را گم کرده ام
لابد این رسم است در دنیا رفاقت ها فناست
حیف و صد افسوس من این راه را طی کرده ام
آرزوی من بود بهر تو تنها دلخوشی
زندگی را با تمام دلخوشی گم کرده ام

 


 

....؟؟!!؟؟


همگی کم و بیش با این جملات قصار آشنایید ...
زندگی رسم خوشایندی نیست ؛ زندگی اجبار است؛ لاجرم باید زیست


حال من میگویم...
زندگی رسم خوشایندی نیست ؛
زندگی تکرار است ؛ مثل تکرار فصول ؛مثل تکرار جنون
زندگی افسون است ؛ مثل خواب؛ مثل خیال
گاه پر از عشق و نیاز ؛ گاه پر از نفرت و کین
زندگی تدبیر است؛ نههه  زندگی تحقیر است
زندگی کوتاه است؛ نه برای منِ دلخسته از این شهر و دیار
زندگی دریا نیست ؛ رود که نه  شاید چشمه ای گندیده
حکم تقدیر ؛ حکم اجبار ؛ هر چه هست باید زیست
حاصل عمر چه شد ؛ کس ندادم پاسخ
پیر اگر گفت تو را پیر شوی  نفرین کرد
زندگی نفرین است ؛ ارثی از شیطان است
کاش؛ ای کاش  زندگی؛ یافتن رابطه ها بود؛ میان من و تو
زندگی باور زیبایی گل ؛ زندگی عشق؛ زندگی یک پل بود
کاش ای کاش ؛ مشق اول  سال اول دل بود  
تا زمانی که پر از کینه نبود؛سنگ نبود ؛ سینه پرازدرد نبود
زندگی مثل سرابی مبهم؛ در نهایت پوچ است
مثل یک بازی ؛بازی  گل یا پوچ ؛ اول آخرپوچ است
گل کجا بود در این شهر غریب؛همه گل ها خشکید
غنچه ها پر پر شد ؛کس نپرسید چرا گل پژمرد
 در نهایت می توان این را خواند
زندگی کردن ما مردن تدریجی ماست
ولی ای کاش؛ای کاش؛ برسد روزی که...
لذت رویش سبز؛ بوی نان؛ بوی بهار
لطف گل ؛ بوی چمن ؛ یک طلوع تازه
همه ارزانی آن طفل فردا باشد.
تا از آن پس بنویسد با عشق ؛ زندگی یعنی این


 

دلتنگی ....

 
روح نسیم انگار سالهاست مرده !!!
دیگر از گیسوی شب و دل تنگی خورشید سراغی نمیگیرد
و من دلتنگتر از همیشه زمزمه میکنم که...
 به هر تار جانم صد آواز هست
 دریغا که دستی به مضراب نیست