حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

تااااا دوباره.....

 

صبح ها قبل از طلوع ؛ صدایی گنگ را...
از زمزمه ی دعایی که می تواند بدرقه راهم باشد بیشتر میشنوم
کافر نشده ام ... اما می دانم !
این قصه را از هر سو که بخو ا نی پایانش همین است 
این همه عابر؛ این همه نگاه
که روز و شب خیره "از من" می گذرند
بگذار بگذرند و ساده ام فرض کنند یا بدتر دیوانه ...
خیال می کنند نمی دانم هر رنگی هر نگاهی  چه مفهومی میدهد
من تمام رنگها را میشناسم  حتی بهتر از خودم  
دیگر خامِ هیچ ترانه ای ؛ هیچ نگاهی و هیچ سایه ای نخواهم شد
شاید از باور تو هم فراتر حرف میزنم  اما مهم نیست
همینکه خواندی و بی تفاوت گذشتی" مثل بیشتر مواقع" کافیست
عادت شده " باری به هر جهت" نظر دادن دوستان
راستی ....  
می توانم آسمانم را خودم نقاشی کنم !
تو فقط ریسمان دستانم را باز کن
من می دانم و رنگین کمان و دنیای رنگ ها و همین برایم کافیست.
_____________


و امااااااا.........
می خواهم دفتر حکایت هایم خاک خورده و بسته  بماند برای مدتی
فقط به یاد داشته باشیم که....
هیچ صیادی در جوی حقیری که به مردابی می ریزد "مرواریدی" صید نخواهد کرد
تاااااا فرصتی دوباره و شروعی تازه" درود و بدرود" همین

  

 

نظرات 160 + ارسال نظر
مرجان دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:36 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام ندایم :))))
کجایی خانومم ؟ حسابی درسخون شدیا خانوم زرنگ :-پی

هنوز تصمیم نداری بیای سراغمون ؟ دلمون پوسید بدتر :(

راستی ! بیا که رضا هم برگشته ! یعنی فعلا سر و کله اش پیدا شده :دی

دلم واسه شعرهای قشنگت تنگ شده
البته فعلا بهتره به درسهات برسی
موفق باشی

مریم دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ب.ظ

زندگی شطرنج دنیا ودل است.قصه پررنج صدهامشکل است.شاه دل کیش هوسها میشود..پای اسب آرزوها درگل است.....فیل بخت ما عجب کج میرود.....درسرمابس خیالی باطل است....مانسنجیده پی فرزین...غافل ازاینکه او حریفی قابل است....مهره های عمرمن نیمش برفت...مهره های او تمامش کامل است......

سورنا سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:01 ب.ظ

خوب.

ر و ز ب ه پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:31 ب.ظ

.......
هیس!!

فردا تو و خیلی های دیگه(...) رها میشن

+ برات دعا می کنم حتما.. امشب..

ر و ز ب ه جمعه 7 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 05:40 ب.ظ

.........

آخیششششششششششششششششش
آخخخخخخخخخخخخخیییییششششششششششششش

تموم شد..
تموم......................./////////

دیدی بهت گفتم زودی تموم میشه ؟؟

شیری یا روباه :دی؟؟؟

بگو بهم چی کار کردی تو ؟؟

شبنم دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:34 ب.ظ

سلام خانوم دکتر.خوبی؟؟
نیستی؟
یه دنیا دلم برات تنگ شده هااااااااااااااااا
میدونستی؟

شبنم دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:39 ب.ظ

کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
برگهای آخر تقویم عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش میشد این راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت.

شبنم دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:46 ب.ظ

پشت این پنجره ی تاریک دلتنگی می نشینم
و بی صدا آهنگ خاطراتم را می نوازم
و می دانم بی تو خواهم مرد
در این هنگام که مسافر خمیده قامت کوچه های بی کسی شده ام
و روزها و شبها را به یاد تو سپری میکنم

شبنم دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:49 ب.ظ

هر چه باشی نازنین, ایام خوارت میکند
هر چه باشی شیر دل,ایام شکارت می کند
هر چه باشی با لب خندان میان دیگران,
عاقبت دست طبیعت اشک بارت می کند

محسن سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:56 ب.ظ http://www.shifteganalmahdi.blogfa.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالب وقشنگی داری ازمطالبت استفاده کردم
خوشحال میشم به وبلاگ منم بیای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد