حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

انتخاب

 

خوب از کجا شروع کنم .!از چی بنویسم؟؟؟!!!

هیچ شده بخوایین بنویسین ولی یکی بهتون نهیب بزنه ننویس بی فایدس

من امروز همچین حالی دارم آخه راجع به چی بنویسم. راجع به خودم که عمراااا

اگه این کارو بکنم میدونین چرااا؟؟؟؟؟؟ خودم می گم چرا

تا بخوام کمی از دلتنگیم بنویسم می گین...((ندا چته بابا حالا خیلی زوده)))

از عشق بنویسم از دل شکستنها و دل بریدن هامی گین...((ندا تو هم ....عاشق شدی)))

لابد اگه از دل خوشی هام هم بنویسم می گین ...((ندا خوشی زده زیر دلت))

پس خودمو بی خیال خلاص.ولی گشت و گذار توی این دنیای مجازی و آشنایی با

بعضی ها و حتی این وبلاگ که شده پل ارتباطی من و دوستان باعث شده بفهمم

دور و برم چی می گذره نمی دونم چرا هیچ کس نیمه ی پر لیوان رو نمی بینه به خدا

اگه بخواییم می تونیم خوش بین باشیم به همه چی و همه کس ولی حیف که بعضی ها

با خودشون هم صادق نیستن راستی چرا؟؟؟؟

این وبلاگ نویسا هم که قربونشون برم یا رومی رومن یا زنگی زنگ حد وسطی نیست

یا عاشقن و دلباخته یا فارغن و بی فایده .یکی هم مثل من این وسط مونده بیچاره

حالا کدوم وری برم بماند // .نمی دونم تابستون که بیاد بازار چت و اینترنت و وبلاگ

داغ داغه پس تا فرصت دارم باید سٌر بخورم و یه جایی واسه خودم پیدا کنم چون

می ترسم اگه عجله نکنم فردا بگین....((ندا کم آوردی))

ولی راستشو بخوایین حیفه خودمونو ملعبه ی دست کسایی بکنیم که می خوان از این

آب گل آلود ماهی بگیرن .ما فردا رو داریم شاید اون طوری نباشه که می خواستیم .

ولی بهتره واقع بین باشیم چون هر چی هم که باشه خمیر مایشو خودمون ساختیم خوب

بهتره تمومش کنم یه وقت دیدی یکی گفت((ندا خل شدی این حرفا چیه)))

فعلا

نظرات 51 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ق.ظ http://ss57.blogsky.com

سلام دوست گلم
هر گاه خوشحال شدی آرام بخند
که غمت بیدار نشود
وهر وقت غمگین بودی آرام گریه کن
تا شا دیت نا امید نشود
ممنونکه بهم سرزدی از آّپت منو با خبر کن بازم میام من اپم
امیدوارم همیشه شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد