حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

سلامی و کلامی شاید

 

بنویس دوست من... 

نام کوچکم را بزرگ کنار نام خودت همان گونه که من نوشتم 
و در خاطرات آینده ات مصور کن که زمانی بوده ام و بوده ای
فردا روزی دلم برای تک تکتان تنگ میشود...
که همچون کودکانی معصوم؛؛ پاک و بی ریا...
قهر و ناز هم را تحمل کردیم؛؛ پای درد و دل هم نشستیم
و چه بی دریغ مهربانی را نثار دلهایمان کردیم ؛
آری فردا روزی که کسی با من نیست؛
به یاد خاطرات بی زوالم ؛ به یاد تک تکتان اشک حسرت خواهم ریخت
و براستی که... 

در زندگی حرف هایی هست که فقط باید بلعید و خاطراتی که  فراموش نمیشوند هرگز  

فراموشتان نمیکنم .به یادم باشید شاید قلیل ولی غنیمتیست 

تااا دوباره ای و شاید هم شروعی  

 

حرف دل

 

چه لحظه شیرینی است شنیدن حرف دل و چه آرامش بخش است آن هنگام.
 آن هنگام که عشق خشت اول را می نهد.
 خشت اول را می نهد تا نشانی باشد برای امروز و تکیه گاهی  برای فردا.
 برای فردایی که می آید وهیچ یک را از آن گریزی نیست.
فردایی که امروزت آن را می سازد. فردایی که دلهایی در حسرت آمدنش می سوزند.
چه زیبا می شود آن بنا و زیباتر زمانی که ....

خشت هایش همراه با یاد تنها محبوب شکل گرفته باشد.
چه زیبا می شود آن بنا و زیباتر زمانی که به لرزه درآید...

 چرا که " تنها بنایی که اگر به لرزه درآید ، محکم تر میشود دل است "
کاش می شد فریاد زد: هان ای کسی که در غرفه هایی که عشق را به حراج گذاشته اند
 دلت را محک می زنی، ارزانش مفروش
ارزش و بهای دل بالاتر از این است که به نگاهی آلوده سازیش نگاهی که از روی هوس باشد
که اگر چنین باشد سخت مغبون گشته ای

 

 

 

سلاممممممممممم من اومدممممممم

از اینکه این مدت نتونستم به کسی سر بزنم شرمنده .جبران میکنیم در اولین فرصت

و یک دنیا سپاس از دوستانی که فراموشم نکردن و بهم لطف داشتن

واقعا شرمنده ی همگیتون هستم .

خوشحالم که دوباره میتونم با دوستام باشم .

و..............

هیچ چشمداشتی ندارم از آنان که دوستشان دارم آنان آزادند و رها
حتی اگر تمام دلخوریهای عالم را به یکباره بر سرم خالی کنند.
به دوش خواهم کشید هر آنچه که بر شانه هایم نهادند
خداوندا توانم ده
تا غم های دیگران را بر دوش کشم
و به من یک دنیا شادی عطا کن
تا آنها را میان عزیزانم تقسیم کنم

 

به قول مامی جونم  هم تعالی شما عزیزان ارزوی من . فعلا

 

تااااا دوباره.....

 

صبح ها قبل از طلوع ؛ صدایی گنگ را...
از زمزمه ی دعایی که می تواند بدرقه راهم باشد بیشتر میشنوم
کافر نشده ام ... اما می دانم !
این قصه را از هر سو که بخو ا نی پایانش همین است 
این همه عابر؛ این همه نگاه
که روز و شب خیره "از من" می گذرند
بگذار بگذرند و ساده ام فرض کنند یا بدتر دیوانه ...
خیال می کنند نمی دانم هر رنگی هر نگاهی  چه مفهومی میدهد
من تمام رنگها را میشناسم  حتی بهتر از خودم  
دیگر خامِ هیچ ترانه ای ؛ هیچ نگاهی و هیچ سایه ای نخواهم شد
شاید از باور تو هم فراتر حرف میزنم  اما مهم نیست
همینکه خواندی و بی تفاوت گذشتی" مثل بیشتر مواقع" کافیست
عادت شده " باری به هر جهت" نظر دادن دوستان
راستی ....  
می توانم آسمانم را خودم نقاشی کنم !
تو فقط ریسمان دستانم را باز کن
من می دانم و رنگین کمان و دنیای رنگ ها و همین برایم کافیست.
_____________


و امااااااا.........
می خواهم دفتر حکایت هایم خاک خورده و بسته  بماند برای مدتی
فقط به یاد داشته باشیم که....
هیچ صیادی در جوی حقیری که به مردابی می ریزد "مرواریدی" صید نخواهد کرد
تاااااا فرصتی دوباره و شروعی تازه" درود و بدرود" همین