حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

یه خلوت ....

یه شب بارونی و سرد پاییزی 
یه فنجون قهوه داغ ...
که دیگه هیچ فرقی نمیکنه فرانسه باشه یا هر آشغال دیگه ای
یه اتاق خلوت و تاریک با چند تا شمع نیمه سوز
 یه دل پر از گلایه و یه دفتر که سفیدیش تو تاریکی بد جوری به چشم میاد و آزارت میده
و یه قلم که مدت هاست سراغش نرفتی  
فکرشو بکن ؛ عجب شبی!!!
میدونی چی جالب ترش میکنه؟
اینکه نتونی مثل همیشه کلمات رو به بازی بگیری
احساس بدی هست؛ میدونم . دیگه نمیشه  بازی کرد
چون این کلماتی که  زندگی رو  نوشتن و ساختن به همین راحتی به بازیت میگیرن
حالا یکی بگه این همه حرف رو؛ درد رو؛ کجا خالیش کنم
نگین دلت؛؛ که دیگه جا نداره. ؛ دیگه جا نداره؛ همین

 

 

نظرات 60 + ارسال نظر
گل یخ چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:02 ب.ظ

تنها الهه معبد یونان رویاهای من که اگر تو را بشناسد دیگر هوس نمی کند یونان باستان را ببیند . تا کی دوست داری دروازه بان ذخیره ات باشم ؟ نیمکت از شرم عشق و سکوت من شکست . چشمانت عین کسانی که بی مجوز خواسته های نامعقول دارند نگاهم می کنند و مدام می گویند : فعلا معلوم نیست . اما من تو را عوض نمی کنم . خودم را هم عوض نمی کنم . ذخیره تو بودن به سیاره بودن در هرجای پرستاره عالم می ارزد . حرفت و داشتنت به ارزشمندترین ثروت دنیا می ارزد . می ترسم که مبادا تو این حسرت را به کلبه کهنه ماهی گیر بی صید تاریخ فراموش شدگان بسپاری . تمام آنچه که گذشته است و خواهد گذشت را جدی نمی گیرم . من ملودی ات را با سمفونی پاسخ دادم . وقتی نت
« می » خط خورده تو را دیدم هر حدسی می زدم بجز اینکه مقصود تو می خواهم بنویسم اما نمیشود

ساقی چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:07 ب.ظ http://www.sagi62.blogfa.com

سلامممممممممممممممم ندا جون(چشمک)
خوبی خانومی
اول شدم ای خداااااااااااااااااااااااااا

ساقی چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:07 ب.ظ http://www.sagi62.blogfa.com

نه نشدم دماغ سوخته شدم بوش نمیاد ندا

ساقی چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.sagi62.blogfa.com

هیچ پیش آمده کز دست فلک سیر شوی؟


زخمی از ناوک مرد افکن تقدیر شوی؟


با وفا باشی و یکرنگ و خریدار صفا


هم گرفتار دو صد حیله و تزویر شوی؟


چرخ گردون همه با حیله و تزویر گهی


خدمتی می کندت تا که نمک گیر شوی!!!!!


هوش دار این همه بازیچه مشو!خام مشو!

آسیابیست مبادا که در آن زیر شوی!!!!!





لیدی ـ صبا چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.sabaweb84.blogfa.com

سلام ،

آنجا که بر پشت پلکهایت ، حقیقت وجود را سایه می کشی
نگاهی را بر تلخی ها ، به زنجیر می کشی

اما حیف هست که با عمق این چنین نگاهی ، به این خلوت پا نهی ،
می دانم که می دانی ...
گلایه ها را با ردی بی نشان بنویس

که دلی داری به وسعت بیکران
و نگاهی ژرف تا عمق آسمان

و دریای دلت ، بسی جای دارد تا لبریز شود
می دانم که خود ، بهتر می دانی ...

تا درودی دیگر بدرود .

یه رهگذر پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:15 ق.ظ


می دانم ، مرا از خودم دریغ کردند...
لحظه هایم را از من دریغ کردند ... من امّا سوگوار این لحظات دریغ شده نیستم...
تنها سوگوار تمام خاطراتی هستم،
که برگ برگشان را در ناباوری اندوهبارم می بایست به دست باد بسپرم...
چرا که حالا خوب می دانم هیچ کدامشان نه خاطره ،
که تنها توهمی درخشان از آنچه هستند که ممکن است خاطره بنامیمشان

امین پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:41 ق.ظ http://abonan.persianblog.ir

سلام
ممنون خبرم کردی
چند وقتیه منم همینطوری هستم . شبها کاغذ و قلم و چراغ رو آماده میکنم تا چند خطی از ذهنم رو بنویسم ولی نمیشه ...
هیچ چیزی بیرون نمیاد . و من فکر میکنم در عین اینکه زنده ام ولی واقعا مرده ام . و همه ی اینها خیلی آزارم میده . اینکه بیدار باشم ولی نتونم بنویسم آزارم میده ...

محمد پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:07 ق.ظ http://www.arezoobarani.mihanblog.com

سلام...
خوبی عزیز
چه عجب یادی از فقرا کردی
ممنون که باز خبرم کردی
اپت بسیار زیبا بود
ابجی انگار یه غم خواصی تو نوشتت هست
چرا اینجوری می نوسی؟
بابا همه گرفتار هستنا
فقط شما ....نیستید
باز اپ کردی حتما خبرم کن
بیا پیشم
منتظرتم

و گفتی که معنای عشق در انتظار است و در فاصله ها !
و من تمام این فاصله ها را با صبر و انتظار به تماشا نشسته ام !
چه رازیست در این فاصله . . . . . نمی دانم
که هر چه میگذرد مرا شیداتر می کند . . . و من . . . . . شیدا می مانم بگذار از عشق سخن نگویم
بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم !!!
برای من عشق نه کلام است ، نه صوت و صدا
چیزی است وسیع تر از همه اینها
وسیع است و با نجابت . . . . . مانند دلت
با شکوه است و پر رمز و راز . . . . . همانند چشمانت
عمیق است و پر از صداقت . . . . . همانند اندیشه هایت
بگذار دریا بداند رقیبی دارد به زلالی قلبت و به ژرفناکی نگاهت
من با تو سخن می گویم . . . . . رساتر از همیشه
و تو حرفهایم را می شنوی . . . . . روشن تر از هر روز
بگذار از عشق سخن نگویم
بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم
چرا که من عشق را با کلام در نیافتم

ساقی پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:57 ب.ظ http://www.sagi62.blogfa.com

سلامممممممممممممم خانوم خوشگله
خوبی؟؟ببین ندا اینقدر میرم و میام تا عوض اون دفعه در بیاد0
ندا الان داشتم با ساغر صحبت میکردم.و داشتم نظرات وبشو براش میخوندم سلام رسوندو گفت میام سر میزنم.
خوب اگه اجازه بدین من برم میخوام برم باشگاه دوباره میام یهسر مزنم
عززززززززززززت زززززززززززیادددددددددد

عباس پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:36 ب.ظ http://www.topolii.blogfa.com

سلام ندا خانوم خوبی
ممنون که به وبلاگ پاییزی من سر زدی.....
من تازه میخواستم بیام به شما خبر بدم که آپ کردم اگه خواستی یه سر بزنید ولی مثل اینکه شما زود تر از من اومدی و افتخار دادی.
خلاصه خیلی...................
متنتون هم مثل همیشه بود و بنده نمیتونم بگم که چطور ود چون قبلی ها که عالی بودند و این از اونها هم.........
اصلا بیخیال بابا...
موفق باشی
براتون آرزوی خوشبختی و شاد کامی دارم
التماس دعا

پارسا پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:06 ب.ظ http://parsa-divoone.blogsky.com

سلام.
نه ناراحت نمی شم چرا ناراحت بشم.
خودمم می دونم ولی لوگوی دیگه ای ندارم.
بلدم نیستم که لوگو طراحی کنم. اینم همینطوری گذاشتمش اینجا اگه ناجور دیده می شه ورش دارم؟
وای ببخشید ۲تا نظر آخریتو اشتباهی پاک کردم.

جعفر واعظی « آزاد» پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:17 ب.ظ

سلام آبجی نازم ، ندا جان !
عزیز ! چند وقتی می شه یک جورایی حرف می زنی . چی شده ؟ چی اذیتت می کنه ؟
می تونم کمک ات کنم ؟ قبلا که گفتم می تونم برات دعا کنم . اگه کمک دیگه ای هم خواستی بهم بگو تا جایی که در توانم باشه ، همراهیت می کنم .
مواظب خودت باش .
یا علی

علیرضا پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:06 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

کاش سحر ناید و خورشید نزاید

منتظرتم

شعر خوبیه حتما بخون

[لبخند]

الان هم نمی خوام خوشیم از دست بره

پس هرجور دوست داری بمان و سیر کن

ای وای ای وای

تو سیر نمیکنی

بادم رفت یک لحظه

بابا چقدر زر میزنی

واه واه

reza پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:27 ب.ظ http://island1383.persianblog.ir

با سلام و درود فراوان بر شما دوست عزیز و گرامی و درود بر قلم توانمند و هنرمندتان ،در ضمن باستحضار شما میرساند کلبه درویشی حقیر با مطلبی آموزنده با عنوان " ارزش نهادن به عشق و رمزهای ماندگاری آن .." بروز شده است ...خوشحال خواهم شد دیدن کنید و نظرات خود را مرقوم فرمائید ،مثل همیشه منتظر قدمهای سبز و حضور گرمتان هستم ...آرزوی تندرستی و سعادتمندی شما را در تمامی مراحل زندگی دارم .....ناگهان چقدر زود دیر می شود... خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری ..شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری ...لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن .....خاطرات بایگانی،زندگی های اداری ...آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین ...سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری .....با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته......خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری ....صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده ....خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری ....عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی ....پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری ......رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم: ......شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری ...در پناه حق و خدا نگهدارتان

سیگما جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:52 ق.ظ http://wheremybest.blohga.com

سلام و ممنون از نظر قشنگت. مرسی. فقط شرمنده دلم که نتونستم به موقع...
اما همیشه گف... بازم می گم از هر چه که بگذریم سخن دوست خوش است.
تا بعد

امیر جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:40 ق.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

من همان شب که نسیم به هواداری یک پروانه

به چمنزار نیایش می رفت

خدا را دیدم

آسمان رنگ خدا بود آن شب .....


.... و زمانی که تو را میطلبم چشم من تا به افق تا به خدا می نگرد .



سلام ندای عزیزم
یه کمی صبوری کن همیشه درد و سختی نتیجه بدی نداره
منتظر باش


راستی هنوز میل چک نکردم بهت خبرشو می دم
مرسی بابت همه چیز
تا دوباره ...

گل یخ جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ب.ظ



وسعت عشق بیش از آن است که ...
تفسیری برایش آورند ،
پس تقدیم می کنم به هر آن کسی که....
عشق را جاودانه می داند



علیرضا رحمان طلب جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:06 ب.ظ http://www.rahmantalab.persianblog.ir/

دوست دارم بدانم صاحب جلد دفترچه ای که می خوای پاره اش کنی کیه؟ اونوقت شاید همراهیت کنم.

پارسا جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:18 ب.ظ http://parsa-divoone.blogsky.com

وای ناراحت شدی به خدا منظوری نداشتم.
دستم خورد پاک شد یعنی دستم که نه موسم.
ببخشید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
چه ربطی داره مگه دانشجو کامپیوتر باید طراحی لوگو بلد باشه؟!
من سخت افزار می خونم طراحی کامپیوتر که نمی خونم.
راستی تو چی می خونی؟
ببخشید فوضولی می کنما.
خوب پسرم دیگه چه می شه کرد.ذاتییه.

علیرضا جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

فقط می می تونم بگم شیون لازم است

همه چیز لازم است

این یک گزران است

و با اهل خاک زیاد کار ندارد

ندا

ای ندای .....

این جاش و نمیگم جلوی در و همسایه خوبیت نداره

(با اهل خاک زیاد کار ندارد)

خاکی باش و غصه نخوررررررررررررررررررررررررر

من تحملش و ندارم ها ....

فدای دلتنگیات

و این و بدان و بخون

ای کـبوتر از آشیان کرانه کردی
بی سبب چرا ترک آشیانه کردی
یادی از رفـــــــیقان آشنا نکردی

زین مکان که با عاشــقان درآن چمیدی از آن چه دیدی
ناگهان چرا ســــــوی دیگران پریدی
ترک یار نالان و تـــرک خانه کردی

بد گــــــــمان گـــــــــشتم بر تو باری
بـــــی وفــــــــــــا نــــبودی به یاری
در کف بازار شکاری به صد زخم کاری همانا دچاری

از فراقت من می کنم شیون
دلــــــبر من نگارین پر من
کــی بود جانا کز وفا گردی
هــــــمسر من نشینی بر من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یا علی مولا

رضا افشاری جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:02 ب.ظ http://www.kolivar.blogfa.com/

سلام
ندای عزیز شعر های تو به پای چی نمی رسه به پای کلمه های کولی و بی سر و پای من ؟!
منم برای تو کلافگی تو می نویسم
...
روی یک زمین به یک آسمان خیره ایم
تو زمین را شیدایی می بینی در طواف نور
و من مجنونی که دور خودش می چرخد
ماه در چشمان تو ابروی نو عروسی است
که هر شب کمانی تر از پیش می شود
و در نگاه من رخساره پیرزنی
که از قرط خود خوری هر شب رنجور تر می شود
شاید فرق من و تو همین باشد
راستی چه عدالت گوارایی
من و تو به یک اندازه از هم دوریم
-------------------------------------
تو بی منت آیینه به خودت رسیدی
اینجا عشق بوی رژ میدهد
نفرت بوی تند الکل
من از این خدای ردا به دوش پاپیون زده می ترسیدم
و تو می خندیدی
شب های جمعه تئوری های فیلسوفانه خیرات می کردند
و تو زیرکانه به جیب هایت سوراخ می دوختی
و چه عاشقانه چتر در دست گرفتی
وقتی که با موسیقی دل انگیز لاو استوری بر سرت بمب باریدند
برای تو
مرگ تفریح خوبی بود
تولد هم چیز بدی نبود
وقتی خدا روی سری که نبود قند می سابید
و عزرائیل شمعهای صفر سالگیت را روشن میکرد
و تو همیشه خوب بودی
و این همیشه خوب نبود
باید کلمه هایم را بزک کنم
باید به مراسم ترحیم شعر برسم
...
موید باشی و کماکان شاعر

ستاره شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ق.ظ http://setareh61.blogfa.com

دیشب اشک آمد به خوابم. گفت قهری با من .گفتم مگه میشه با آشنای دیرینمم ؟! گفت گله دارم . پرسیدم چرا؟ نگاهم کرد و گفت او کیست که تو را از من رانده؟ خواستم چشمش نکند به دروغ گفتم گریه می کنم . خواستن توانستن است به کار نیامد دست به دامان پیاز شدم..........[گل]

علیرضا رحمان طلب شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:46 ق.ظ http://www.rahmantalab.persianblog.ir/

دوست عزیز! حقیقت همواره محصور در تاریکی است و ایمان به آن راه رفتن درون تاریکی. یافتن حقیقت یافتن موری است روی سنگی تیره در دل شب! بدیهی است که اگر حقیقت مثل روز روشن می بود، همه بدان ایمان می آوردند و در راه آن گام می نهادند و هستی گلستان می شد. اما قرار نیست هستی گلستان باشد که اگر چنین بود بهشت می بود. اما پدرمان به دو گندم بفروخت بهشت را. حقیقت عیان نیست تا بین ایمان آورندگان به حقیقت و انکارکنندگان آن، فصل ممیزی باشد برای جدائی و جدال. برخی حقیقت را بر اساس عقل کامل خویش و برخی با اتکا به گواهی دل خویش، آن را می بینند و به دستورات آن عمل میکنند اما برخی ضریب هوشی پائینی دارند و دلهایشان در تاروپود سیاهی ها چنان مستحیل شده که هستی را فارغ از هرگونه حقیقتی می بینند. اگر می بینیم که انکارکنندگان رهبری دنیا را به دست گرفته اند، بدان معنی نیست که حقیقت مرده است. بلکه این آزمایشی است برای اندازه گیری میزان ایمان ما به وجود او. اگر باورمندان به حقیقت اداره ی جهان را داشتند، ایمان آوردن کار آسانی بود.
من نیز چنین دغدغه هایی داشته ام و دارم. خیلی از مواقع دلایل ایمان به حقیقت با دلایل انکار آن برابری می کند. نکته جالب و نغز داستان هم همینجاست. در این نکته هاست که کسی آن سوی مرز و کس دیگری این سوی مرز می افتد. امیدوارم شما در چالش های فکری و فلسفی خود همواره این این سوی مرز حقیقت باشید و ایمان بیاورید به وجود حقیقتی که ناظر و ناظم ناپیدای هستی است.

تلخ وش شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ق.ظ http://talkh-vash.persianblog.ir/

سلام

پدرم همیشه نصیحتی را به گوشم می خواند و آن اینکه همیشه در چارچوبه ی حق و تکلیف کنش ها و رفتار و اندیشه ات را شکل ببخش .

و لذا تا پیش از این گمان می کردم که از باب دوستی می توانم به دوست هر آنچه از جستار فهم کرده ام را بازگو کنم . لیکن علی اظاهر فهم ما نسبت به واقعیت های موجود فهمی ناصره و نادرست بود و پای خود را از گلیم خاکی قدری بیش از کره زمین پیش گذاشتم .

نه ندای خوب .

بهتر است بسان دیگران برایت بنویسم : ؛ چه زیبا بود . چه خوب بود و امثالهم ...... ؛

تلخی هایم را فقط با دوستانی تقسیم می کنم که از شیرینی های پیشینم اشباع گشته اند . تو هنوز مهربانی و زهر برازنده ی این همه مهربانی ات نیست .

همیشه شاد باشی و همیشه سبز


بدرود

فرید شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:28 ق.ظ http://golhayekaghazi.blogfa.com/

خشاخش برگهای زرد
صدای پاییز بود
و آغاز بستن پنجره ها
کوچه تنها می شد
با سوتهای بی وقت عشق
و
تدارکی ازلی در کار بود
تا حادثه ی عشق
در برخوردی ساده
میان بادهای گیج پاییزی
چشمان ما را تر کند

یوسف شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir

اولشو خوب اومدی..یه فنجون داغ قهوه با لحظه ها خلوت..اما بعدش که کلماتی که اومدن احساسات رو به بازی گرفتن و و حس بد منتقل کردن آرامش اون لحظات رو به هم زدن!!

رزا شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:38 ب.ظ http://negaheman

با من می گفتی از بودن..
از طلوعی که بر پیشانی شبهای تنگ و تاریکم بوسه می زد
از عشقی که در میان تلاطم سرنوشت بسان گلی سرخ از زمین بایر امیدم می رویید..
تو زیبا بودی همچون لاله ای که در میان باغچه دل ؛ نیایش می کرد
همچون قطره بارانی که آسمان آن را عاشقانه به زمین هدیه می داد
اما در میان آن همه نقاب تو را گم کردم..
از حیله صورتکها هراسانم...
آیا باز تو را عاشق و زیبا خواهم دید...؟
آیا باز تو را همچون چشمه ای زلال خواهم یافت...؟!
آیا نگاهت ؛ چهره "بی نقاب" و فرسوده ام را به یاد خواهد آورد...؟

رزا شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:41 ب.ظ


همه از سرگردانی چشمه می نالند
تو از نبودن چشمه سر به هوا شده ای
مگر این چشمه در نبودش مرگ آفرین است
شاید همه خود را گم کرده اند
و چشمه بهانه ای است برای تشنگی و مرگ
سیب های افتاده بر زمین چشمانم را سرخ میکند
هواپیما پیش میرود آسمان ضمیر انسان است
موفق باشی و خوش ذوق
بدرود.

حسین شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.loveyou118.blogfa.com

سلام ندا جون مرسی خجالتم دادی


ندا به خدا دلم گرفته کسی نیست گوش بده همین.................................


امشب میخوام برای تو یه فال حافظ بگیرم

اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

سیگما شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ب.ظ http://wheremybest.blogfa.com

سلام خسته نباشی عزیز من:
اخ اخ نه چرا باید با یه دوست گلی مثه نداجان مشکل داشته باشم.
اما راستش خودم هم جوابش رو الان نمی دونم!
نمی دونم چی بگم که منظورم و متوه شین.
تا بعد (سعی می کنم یه فکری واسش بکنم)

TaNzAd یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:14 ب.ظ http://www.tanzad.info/

گاهی اوقات فکر می کنم که نباید به هیچکس تکیه داد...!
هیچکس...!
چون سرانجام لبریز می شوند و تو می مانی و تو...!

خلود یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:43 ب.ظ http://khanehomid.persianblog.ir

نه ندا جان

قلمی که کلمات را به رقص در اورده هرگز جوهرش خشک نمی

شود

دلی که با نوشتن ها صیقل شده هرگز زنگ نمی زند

و دفتری که مهمان حروف شده هرگز کهنه نمی شود و...

فقط کمی به خواب فر رفته اند تا خستگی زدوده شود . از نو دل

می جوشد و کلمات را به رقص در می اورد.
.................................................
می دانی خیلی وقته که مهمان ام نشده ای؟ امروز با دیدن رد

پایت کلی خوشحال شدم.

شاد مانی و سلامت


رضا افشاری یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:36 ب.ظ http://www.kolivar.blogfa.com/

سلام
تا به حال نوزادی رو که مرده به دنیا امده دیدی ؟
...
انقدر معصومانه خوابیده بودی
که خدا دلش نیامد بیدارت کند
...
من نیامدم که شاعر لحظه های خودم باشم که اگر بودم نیش شعرم تا بناگوشش باز بود بچه ها راست میگن در شعر من بیشتر از طنز پوزخند وجود داره بیشتر از درد دل کنایه وجود داره بیشتر از وفق پذیری عصیان وجود داره این من نیستم این محیط منه که خالق این کلام شده من یک نگاه بیشتر نیستم که می بینه و مینویسه همین .
شعر رو خیلی مصادره به شخصیت نکن من هم معیشت و روزمرگی های خودم رو دارم لودگی ها, هرزگی ها, بغض های بی فلسفه خنده های بی دغدغه تو برزخ این بغض و خنده یک رضا افشاری هم وجود داره که گاهی اوقات تمام خودش رو جا میذاره و میشه دو بند حرف اتفاقا جایی که خودش رو نمیگه بیشتر از هر وقتی شخودشه این وجه همیشه رقیق عنوان شده اگر تمام سلول های من تجزیه بشه و از دلش کلمه خلق بشه بیشتر از یک تک مضراب در این سمفونی دغدغه نیست . این منی که در نطفه خود کشی کرده هر کسی میتونه باشه غیر از من وگرنه رضا به قناعتی در لذت از زندگی رسیده که از حرکت یک پوست پرتقال در جوب خیایبون غرق در شور و شعف میشه . ممنون که برات سوال پیش امد و ممنون از نیت دوستانه تو .
موید باشی و کماکان شاعر

پروانه آبی یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:41 ب.ظ http://www.blue-butterfly.blogfa.com

سلام.
امیدوارم هر جای این دنیای کوچیک هستید شاد و سلامت باشید.
وبلاگ زیبایی دارین.
این حرفها رو خودتون میگید ؟
الهی همیشه شاد و سلامت باشید.
به امدی روزهای آبی اما ارغوانی.
خدانگهدار.

ساغر یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

سلام ندا جان خوبی
انگار از دستم حسابی عصبانی هستی نه؟؟؟؟؟میدونم حق با تو ولی کسی جای من نیست که بدون تحمل کردن یعنی چی
میدونم دوستم داری.ولی کم آوردم آره ندا کم آوردم بدجوری هم کم آوردم.به دین به پیغمبر ادم ضعیفی نبودم ولی نمیدونم چی شد کم آوردم الان هم منتظرم مرگ بیاد سراغم
دوستت دارم ندای مهربانم.راستی ندا قسمت میدم ترکم نکنی
در پناه حق

یوسف یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:44 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir

حق با توئه...
چی بگم همه جا از این جور آدما هس.....

شاید یکی از دلایل خصوصی کردن کامنت هام همین باشه..و خب برام جالبه که تونستی درست حدس بزنی..

ساغر دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:43 ق.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

سلام ندا جان آپ کردم منتظرتم.
دوستت دارممممممممممممممممممم

مانی دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.many.blogfa.com

فقط محض یاد و جویای احوالتون شدن و...
همسر شهری

شنیدم زنی بود فرخنده نام خوش اخلاق و خوش سیرت و خوش کلام

به آداب دانی بسی شهره بود که شویش چنان پپچ و او مهره بود

زبل بود و کاری و پرجنب و جوش همه اهل منزل از او در خروش

زنی بود دانا و حاضرجواب همیشه مهیا زبهر ثواب

به روزی که از خستگی نا نداشت دگر قدرت حرکت پا نداشت

به شویش بگفتا که ای نیکمرد مرا چاره ای کن که مردم زدرد

نگه کرد شوهر بر آن نازنین بگفتا خدایا تو بختم ببین

زن شهر دارد هزاران ادا هزار آفرین بر زن روستا

نه او لب گشاید به وقت بلا نه سرمایه خواهدنه سیم و طلا

یکی (گاو ) فربه بگیرد به سر محل را بگردد به صد شورو شر

چو فرخنده این از زبانش شنید غم و درد اندر دلش شد پدید

بگفتا چه ظلمی به حقت شده تو را همسر از شهر قسمت شده

اگر روستایی زنی داشتی تو را بر سر خود نگهداشتی

ساقی سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:50 ق.ظ http://www.sagi62.blogfa.com

سلاممممممممممممممممم ندا خوبی
ندا باورت میشه من خودم وقتی ساغرو در این حال میبینم دوونه میشم.به خدا قسم هر کاری فکر کنی کردم ولی......بی فایده بود.چشمممممممم مواظبش هستم
عزت زیاد

فرزاد سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ب.ظ http://petti.blogsky.com

به چشم هایمان باید ، یاد بدهیم که از دیدن کوه ، دشت ، آسمان ، دریا ، سبزه ، زمین، ستاره، ماه، خورشید ، انسانها و ... لذت ببرند. از دستهایمان بخواهیم که مزه نوازش کردن را حس کنند . گوشهایمان را نجوا کنیم که لذت شنیدن آوای پرندگان ، صدای گرم مادر بزرگ، موسیق باران و خنده های مستانه کودکانه را بشنوند. با پاهایمان صمیمانه دشت را بدویم ، کوهها را بپیمائیم ، عصای ضعیفان و تکیه نیازمندان شویم. با زبانمان کلام التیام بخش غمدیدگان شویم و لذت ببریم همانطور که از گفتن جمله «دوستت دارم » به دلبر ، هیجان زده می شویم. آری تنفس لذت بخش هوای بهاری ، بوی پائیز و نوازش برف بر صورتمان ، همه و همه میتوانند موجب احساسی باشند که موجب آرامش زندگی در کالبد منجمد و وابسته امان شود و ما را از تک بعدی بودن و چسبندگی به اشیاء و افراد رهایی بخشد. عشق به مفهوم لذت بردن از همه هستی و هستی آفرین در کمال رهایی و آزادگی است، بدون ترس از دست دادن شی یا فردی خاص. پس بر دست پینه بسته پدر و بر پیشانی پر چروک مادرت بوسه بزن گل را ببو، باران را حس کن و آسمان پرستاره را به تماشا بنشین دست نوازشت را بر سر کودک یتیم بکش و سینه ات را سنگ صبور دوستان کن گستره آسمان را دلیل کوچکی غمهایت بدان و شرم "پدری خجالت زده از دست خالی در پیش کودکانش" را به خود بیفزا رایحه علمت را چون نسیم بهاری بین همنوعانت منتشر کن. روی گشاده و لبخندت را ، ارزانی مردمان خسته از کاری کن، که هنگام غروب در خیابان های شلوغ با چشمانی خواب آلود رو به خانه دارند. آرامش بخش کسانی باش که با تو مرتبطند. به نوعی که اگر جهان را ترک کنی، شکاف نبودنت را حس کنند. با این وجود دیگران را وابسته به خودت نکن و آنها را مالامال عشق کن. آنها را بزرگتر از آنی بنما که شی یا فردی آنها را به خود وابسته کند. عشق را از هر کجا شروع کنید به زودی متوجه می شوید بسیار سیار و روان است. و همه آفرینش را در خود جای می دهد. وقتی عشق چنین عظیم و بزرگ است ، پس در انحصار شئی یا شخصی نیست، که آن را از ما بگیرد و ما را تنها بگذارد. همه هستی در وجود ماست ، پس، از دست دادن هیچ چیز ، موجب کاستی در این بی نهایت عشق ما ، نمی شود. ارزش تو به اندازه آن چیزی است که به آن دل می بندی پس مواظب باش که به کمتر از بی نهایت عشق ، دلبسته نشوی.
ــــــــ
من آپم و منتظر حضورت...

حسین سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:56 ب.ظ http://www.loveyou118.blogfa.com

سلام ندا ممنون که به فکرم هستی رستی ندا یه چیزی می خوام بگم بهت تا حالا به کسی نگفتم راستشو بخوای یکی من رو خیلی دوست داشت یعنی میمرد برام من معنی عشق رو درک نکرده بودم بری همین..............................

تو میگی چی کار کنم

گل یخ سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:48 ب.ظ

آسمان حتی از نام من بی خبر است . من هر لحظه از خودم می پرسیدم آیا من در چشم خدا چیستم . حالا جوابش را می دانم . هیچ چیز ... سکوت ، خداست . خدا ، تنهایی انسان است ...


قانون تو تنــــــهایی من است
و تنــــــــهایی من قانون عشق و عشق ارمغان دلدادگیست
و این سرنوشت ســــادگیست ...

در دنیا غریبم و در تبعید من ، غربت ودلتنگی غمگینی است من تنها هستم و در تنهایی خود سرزمین ناشناخته و سحر آمیزی را می بینم این تصور رویاهای مرا با اسرار یک سرزمین بزرگ و دور از دسترس سرشار می سازد سرزمین که هرگز ندیده ام

روزبه سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:59 ب.ظ

خیلی خرابم خیلی...
خراب خراب
باز به هم ریختم وسط این امتحانات...

محبوبه چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:31 ق.ظ http://www.parastto-mohajer.blogfa.com

پرستوی مهاجر پس از روزها بهانه‌اش برای بازگشت به لانه‌اش را پیدا کرد حال با کوله باری از امید به آشیانه باز گشته.
شما به رسم همیشگی قدم به آشیانه بگذارید و مهمان پرستو شوید.
آپ کردم.
بیاید ممنون می شم.
ممنون تو این مدت منو تنها نذاشتین

رضا افشاری چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:57 ق.ظ

سلام بر دختر مهربان مجازگاه نت اگر بدانی لذتی که از کافور استخراج میشه جنس مرغوب تریه تا یک شاخه گل رز شاید کسی رو دیگه اینگونه قسم ندی . ندای عزیز هر چیزی حق شعر شدن داره میشه دست هر کلمه ای ویزای شعر رو داد به شرط اینکه وجهی از زیبا شناختی رو از اون استخراج کنی از کامنت هایی که دوستان برات میذارن میشه نگرانی و مهربانی تو رو حس کرد مطمئن باش نسبت به من جای هیچگونه نگرانی نیست من اون دغدغه های دوران نوجوانی رو پشت سر گذاشتم . فقط به یک چیز نگاه میکنم شعر و شعر و شعر و کشف ارتباط بین گزاره هایی که در هستی وجود داره هر چی که میخواد باشه اگرچه تعریف غم افسردگی و یا هر چیز دیگه ازش بشه .
موید باشی و همیشه دوست

ساقی چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:52 ب.ظ http://http:/www.sagi62.blogfa.com

سلامممممممممممممممم خوبی ندا
میبینم که این ساغر کفریت کرده نه؟ندا از شوخی گذشته به نظرت چیکار کنیم تا از این حالت در بیاریمش.ولی یه چیزی
خداییش باحال بود این پستش نگو که فامیلشم میگم هااااا به دل من که نشست.ندا جان کمکم کن تا بتونم ساغر........
دوستت دارممممممممممم
عزت زیاد

اوای عشق چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ب.ظ http://emperator-s.blogfa.com

من بر این کهنه خراب زندگی می سازم
من بر این سوداگر غم عشق تو می سازم
بودن تن در میان جام می ظالمان به کنار
من به امید یک لحظه با تو بودن می سازم
با تو بودن را از سر نعمت می داشتم پاس
من بر این سوز صدایم برای تو ترانه می سازیم
سلام:
امیدوارم حال شما خوب باشه شرمنده این دفعه خیلی دیر شده ونتونستم سر بزنم
ندا خانوم راستی نظر تو درباره شعر بالا واسم بگو
وبخشید که من موقع آپ فقط سر می زنم اما پیشاپیش دارم میگم شب 29آبان حتما یه یر به من بزنید یعنی از صبح 28 آبان آپ این خواهش دارم که حتما سر بزنید منتظر حضورتون هستم.
راستی من با شعر.::ای دریغ ::..منتظرم زود بیا .خوش باشد یا حق

امیرحسین چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:17 ب.ظ http://amirzapata.blogfa.com

سلام ندا خانم
خوب که هستید ان شاءا... ؟
خانومی وب قشنگی داری
بهت تبریک میگم
دوست داشتی به منم سربزن
خوشحال میشم
فعلا
بای

مملی چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:41 ب.ظ http://www.mamali2000.blogfa.com

سلام



کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد

کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد

موفق باشی
به منم سری بزن
بای

علیرضا پنج‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:00 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

ز کار شمع خندیدم چو دیدم

میان گریه کردن ناز می کرد

ولی پروانه بی پروا در آتش بدون بال و پر پرواز می کرد
____________

بگویید دوستان با من آشفته بی دل

داغ دل پرخونتان امشب

هر چی درد دارین بگین هر چی ..

می خواهم درد اطرافیانم و هم بفهمم

بگویید..

منتظرم


[لبخند]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد